روانشناسی یکی از موضوعات بسیار گسترده بوده که به دلیل عدم آگاهی افراد، گاهی دست کم گرفته شده و یا تعاریف اشتباهی از آن می شود. عموما افرادی که روانشناسی تدریس کرده و یا علم آن را کسب کرده اند برای دیگران ترسناک بوده و به اشتباه تصور می شود که این افراد توانایی ذهن خوانی دارند.
سردرگمی در مورد معنای روانشناسی به افراد جامعه محدود نمی شود. بسیاری از دانشجویان رشته روانشناسی زمانی که درس خود را تمام می کنند، اعتراف کرده که هنوز نمی دانند معنای دقیق روانشناسی چیست. اما به دست آوردن درک عمیق تر و بهتر می تواند به افراد کمک کند تا به بینش های درستی در مورد اعمال خود و همچنین درک بهتر افراد دیگر دست یابند.
با فاخته برای مطالعه یکی از کاملترین، جامعترین و به روزترین مطلب روانشناسی همراه شوید. محتوای این صفحه دائما به روزرسانی خواهد شد.
روانشناسی چیست؟
واژه روانشناسی یا ساکولوژی (Psychology) در دیکشنری مریام وبستر Merriam webster چند معنی دارد، یکی از معانی آن علم عقل و رفتار است، دیگری ویژگی های ذهنی یا رفتاری یک فرد یا گروه بوده و یا مطالعه ذهن و رفتار در رابطه با حوزه معینی از دانش یا فعالیت است.
همچنین می تواند نشان دهنده یک تئوری یا سیستم روانشناسی باشد. مثلا روانشناسی یونگی. کلمه روانشناسی از ترکیب کلمه یونانی psychē (به معنای نفس، اصل زندگی، روح) با logia (که از کلمه یونانی logos به معنای گفتار، کلمه، دلیل) گرفته شده است.
امروزه روانشناسی به علم یا مطالعه ذهن و رفتار می پردازد. بسیاری از شاخه های این علم بر اساس رشته خاصی که به آن تعلق دارند متمایز می شوند، مانند روانشناسی جوانان، روانشناسی کودک و روانشناسی ورزشی و سایر موارد.
روانشناسی علم تازه ای بوده و بیشتر پیشرفت های آن به 150 سال اخیر باز می گردد. با این حال، ریشه آن را می توان به یونان باستان، 400 تا 500 سال قبل از میلاد نیز ردیابی کرد. به دست آوردن درک عمیق تر و بیشتر از روانشناسی می تواند به افراد کمک کند تا به بینش هایی در مورد اعمال خود و همچنین درک بهتر افراد دیگر دست یابند.
همچنین روانشناسی رشته ای است که علاوه بر مطالعه فرایند ها و رفتار های ذهنی افراد، به مطالعه بیماری های روانی نیز می پردازد که شامل تشخیص، درمان، پیشگیری و مدیریت بیماری ها و اختلالات روانی است. در اینجا چندین تعریف معروف دیگر از روانشناسی را مشاهده می کنید.
به سختی می توان همه چیز هایی را که روانشناسی در بر می گیرد در یک تعریف مختصر به تصویر کشید، اما موضوعاتی مانند رشد، شخصیت، افکار، احساسات، عواطف، انگیزه ها و رفتار های اجتماعی تنها بخشی از آنچه روانشناسی به دنبال درک، پیش بینی و توضیح آن است را نشان می دهند.
تعریف روانشناسی از دیدگاه های مختلف
همچنین روانشناسی رشته ای است که علاوه بر مطالعه فرایند ها و رفتار های ذهنی افراد، به مطالعه بیماری های روانی نیز می پردازد که شامل تشخیص، درمان، پیشگیری و مدیریت بیماری ها و اختلالات روانی است. تعاریف معروف دیگر از روانشناسی توسط منابع دیگر شامل موارد زیر است:
- به گفته انجمن روانشناسی بریتانیا، روانشناسی مطالعه علمی افراد، ذهن و رفتار است. روانشناسی هم یک رشته علمی پر رونق و هم یک عمل حرفه ای مهم است.
- به گفته انجمن روانشناسی آمریکا، روانشناسی مطالعه علمی رفتار افراد و فرآیند های ذهنی آنها است.
- روانشناسی به نام ویلیام مک دوگال اینگونه تعریف می کند که علمی است که هدف آن درک و کنترل بهتر رفتار ارگانیسم به عنوان یک کل است.
- جان بی واتسون تعریف می کند که علم رفتار است.
- فلدمن تعریف می کند که مطالعه علمی رفتار و فرآیندهای ذهنی است. این رشته نه تنها شامل کارهایی می شود که افراد انجام می دهند، بلکه شامل افکار، احساسات، ادراک، فرآیند های استدلال، خاطرات و حتی فعالیت های بیولوژیکی می شود که عملکرد بدن را حفظ می کنند.
- ویلیام جیمز، آن را علم زندگی روانی، پدیده ها و شرایط آن می داند.
- وودورث روانشناسی را به عنوان علم فعالیت های فرد تعریف می کند.
- چارلز ای. اسکینر تعریف می کند که روانشناسی با پاسخ به هر نوع موقعیتی که زندگی ارائه می دهد سروکار دارد. منظور از پاسخ یا رفتار، همه مدل فرآیند، سازگاری، فعالیت و تجربه ارگانیسم و فرد است.
- جان دیویی می گوید علم حقایق یا پدیده ها یا خود است.
- به گفته هیلگارد، اتکینسون روانشناسی علمی است که رفتار و فرآیند ذهنی را مطالعه می کند.
- لنگفیلد و ولد در خصوص ماهیتش گفتهاند و این دانش را مطالعه ماهیت انسان می دانند.
- بنا به تعریف کورت کافکا، مطالعه علمی رفتار موجودات زنده در تماس آنها با دنیای بیرون است.
- به گفته جیمز درور نیز، علم مثبتی است که رفتار انسان ها و حیوانات را مطالعه میکند، تا جایی که این رفتار به عنوان بیانی از زندگی درونی، فکر و احساس در نظر گرفته شود که ما آن را زندگی روانی مینامیم.
تاریخچه روانشناسی چیست؟
در حالی که روانشناسی امروزی منعکس کننده تاریخ غنی و متنوع این رشته است، خاستگاه آن به طور قابل توجهی با مفاهیم معاصر این رشته متفاوت است. برای به دست آوردن درک کامل از روانشناسی باید تاریخچه و ریشه های آن را دانست.
این که چگونه به وجود آمد؟ از چه زمانی شروع شد؟ چه کسانی مسئول تأسیس روانشناسی به عنوان یک علم جداگانه بودند؟ روانشناسی معاصر به طیف وسیعی از موضوعات علاقه مند است و به رفتار و فرآیند ذهنی انسان از سطح عصبی تا سطح فرهنگی نگاه می کند.
روانشناسان مسائل انسانی را که قبل از تولد شروع می شود و تا زمان مرگ ادامه می یابد، مطالعه می کنند.
با درک تاریخچه، می توانید درک بهتری از نحوه مطالعه این موضوعات و آنچه تاکنون آموخته ایم به دست آورید. روانشناسی از همان ابتدا با سوالات متعددی روبرو بوده است. پرسش اولیه در مورد تعریف روانشناسی به تثبیت آن به عنوان علمی جدا از فیزیولوژی و فلسفه کمک کرد.
روانشناسی به عنوان یک رشته علمی مجزا بیش از 100 سال است که وجود داشته است، اما از آغاز زمان، مردم به دنبال درک طبیعت انسان و حیوان بوده اند. همچنین برای سالیان سال شاخه ای از فلسفه بود تا اینکه یافته های علمی در قرن نوزدهم به آن اجازه داد تا به یک حوزه جداگانه برای مطالعه علمی تبدیل شود.
نخستین دانشمندان
در اواسط قرن نوزدهم تعدادی از دانشمندان آلمانی (یوهانس پی مولر، هرمان فون هلمهولتز و گوستاو فچنر) اولین مطالعات سیستماتیک را در مورد احساس و ادراک انسان انجام دادند که نشان می داد فرآیند های ذهنی را می توان به صورت علمی اندازه گیری و مطالعه کرد.
آغاز ساختارگرایی
در سال 1879 ویلهلم وونت Wilhelm Wundt، فیزیولوژیست و فیلسوف آلمانی، اولین آزمایشگاه رسمی روانشناسی را در دانشگاه لایپزیگ آلمان تاسیس کرد. کار وونت اندیشه را به فرآیندهای ساده تری مانند ادراک، احساس، عواطف و تداعی تفکیک کرد. این رویکرد به ساختار تفکر نگاه کرد و به ساختارگرایی معروف شد.
در سال 1875 ویلیام جیمز William James، یک پزشک آمریکایی که به خوبی در فلسفه مسلط بود، برای اولین بار در ایالات متحده تدریس روانشناسی را به عنوان یک موضوع جداگانه آغاز کرد. او و دانش آموزانش شروع به انجام آزمایش های تجربی در آزمایشگاه کردند.
رفتارگرایی
بر خلاف ساختارگرایان، جیمز فکر می کرد که آگاهی پیوسته جریان دارد و نمی توان آن را بدون از دست دادن ماهیت اصلی خود به عناصر ساده تر تقسیم کرد.
به عنوان مثال، وقتی به یک سیب نگاه می کنیم، یک سیب را می بینیم، نه یک جسم گرد، قرمز و براق. جیمز استدلال میکرد که مطالعه ساختار ذهن به اندازه درک چگونگی عملکرد ذهن برای کمک به سازگاری با محیط اطرافمان مهم نیست. این رویکرد به کارکردگرایی معروف شد.
در سال 1913، جان بی واتسون John B. Watson، روانشناس آمریکایی، استدلال کرد که فرآیند های ذهنی را نمی توان به طور قابل اعتمادی مکان یابی یا اندازه گیری کرد و تنها رفتار قابل مشاهده و اندازه گیری باید مورد توجه روانشناسی قرار گیرد.
این رویکرد که به عنوان رفتارگرایی شناخته می شود، معتقد بود که همه رفتارها را می توان به عنوان پاسخ به محرک های موجود در محیط توضیح داد. رفتارگرایان تمایل دارند بر محیط و چگونگی شکل دادن به رفتار تمرکز کنند.
برای مثال، یک رفتارگرای سختگیر که سعی می کند بفهمد چرا یک دانش آموز زیادی مطالعه می کند، ممکن است بگوید به این دلیل است که معلمش برای گرفتن نمرات خوب به او پاداش می دهد. رفتارگرایان فکر می کنند داشتن انگیزه های درونی مانند میل به موفقیت یا میل به یادگیری غیر ضروری است.
روانشناسی گشتالت
تقریبا همزمان با رواج رفتارگرایی، روانشناسی گشتالت که توسط ماکس ورتهایمر Max Wertheimer، کورت کوفکا Kurt Koffka و ولفگانگ کوهلر Wolfgang Kohler پایه گذاری شد، در آلمان به وجود آمد.
روانشناسی گشتالت (کلمه ای آلمانی که به کلیت اشاره می کند) بر ادراک افراد متمرکز شد و مانند ویلیام جیمز استدلال کرد که ادراک و اندیشه را نمی توان بدون از دست دادن تمامیت یا ماهیت خود به قطعات کوچکتر تقسیم کرد. در واقع کل هر چیز فراتر از مجموعه اجزای آن است.
آنها استدلال کردند که انسان ها به طور فعال اطلاعات را سازماندهی می کنند و در ادراک، تمامیت و الگوی چیزها غالب است. به عنوان مثال، هنگامی که ما فیلم تماشا می کنیم، افراد و اشیاء را در حال حرکت درک می کنیم، اما چشم می بیند که فیلم ها واقعا چه چیزی هستند، تصاویر ثابتی که با سرعت ثابتی پشت هم نمایش داده می شوند.
زیگموند فروید Sigmund Freud، پزشک اتریشی و پدر روانکاوی، کار خود را در دهه 1890 آغاز کرد و روانکاوی را ارائه داد، که هم نظریه شخصیت و هم روشی برای درمان افراد دارای مشکلات روانی است. تاثیرگذار ترین سهم او در روانشناسی، مفهوم ناخودآگاه او بود.
از نظر فروید رفتار ما تا حد زیادی توسط افکار، آرزوها و خاطراتی که ما از آنها بی خبر هستیم تعیین می شود. خاطرات دردناک دوران کودکی از هوشیاری خارج می شوند و به بخشی از ناخودآگاه ما تبدیل می شوند و از آنجا می توانند بر رفتار تاثیر بگذارند.
روانکاوی به عنوان یک روش درمانی تلاش می کند تا این خاطرات را به آگاهی برساند و فرد را از تاثیر منفی آن ها رها کند.
دهه 1950 شاهد توسعه روانشناسی شناختی و انسانی بود. روانشناسی انسانگرا عمدتا توسط آبراهام مزلو Abraham Maslow ایجاد شد که احساس می کرد روانشناسی بیشتر بر ضعف انسان تمرکز کرده است تا قدرت و توانایی او، بیشتر از سلامت روان به بیماری روانی اهمیت داده شده و این که اراده آزاد را نادیده می گیرد. روانشناسی انسانگرا به چگونگی دستیابی افراد به پتانسیل منحصر به فرد خود یا خودشکوفایی می پردازد.
ادامه دارد…