روانشناسی یکی از موضوعات بسیار گسترده بوده که به دلیل عدم آگاهی افراد، گاهی دست کم گرفته شده و یا تعاریف اشتباهی از آن می شود. عموما افرادی که روانشناسی تدریس کرده و یا علم آن را کسب کرده اند برای دیگران ترسناک بوده و به اشتباه تصور می شود که این افراد توانایی ذهن خوانی دارند.
سردرگمی در مورد معنای روانشناسی به افراد جامعه محدود نمی شود. بسیاری از دانشجویان رشته روانشناسی زمانی که درس خود را تمام می کنند، اعتراف کرده که هنوز نمی دانند معنای دقیق روانشناسی چیست. اما به دست آوردن درک عمیق تر و بهتر می تواند به افراد کمک کند تا به بینش های درستی در مورد اعمال خود و همچنین درک بهتر افراد دیگر دست یابند.
با فاخته برای مطالعه یکی از کاملترین، جامعترین و به روزترین مطلب روانشناسی همراه شوید. محتوای این صفحه دائما به روزرسانی خواهد شد.
- روانشناسی چیست؟
- تعریف روانشناسی از دیدگاه های مختلف
- 1879 میلادی – ویلهلم وونت پدر علم روانشناسی تجربی
- 1880 – مکتب پراگماتیسم یا عملگرایی – ویلیام جیمز
- 1883 میلادی – بنیانگذار انجمن روانشناسی آمریکا – گرانویل استنلی هال
- 1886- اولین دکتری روانشناسی تاریخ – جوزف جاسترو
- 1888- جیمز مک کین کتل – پایه گذار تست روانشناسی
- 1986 – لایتنر ویتمر – اولین کلینیک روانشناسی
- 1901 – ادوارد برادفورد تیچنر – کتابچه راهنمای روانشناسی تجربی
روانشناسی چیست؟
واژه روانشناسی یا ساکولوژی (Psychology) در دیکشنری مریام وبستر Merriam webster چند معنی دارد، یکی از معانی آن علم عقل و رفتار است، دیگری ویژگی های ذهنی یا رفتاری یک فرد یا گروه بوده و یا مطالعه ذهن و رفتار در رابطه با حوزه معینی از دانش یا فعالیت است.
همچنین می تواند نشان دهنده یک تئوری یا سیستم روانشناسی باشد. مثلا روانشناسی یونگی. کلمه روانشناسی از ترکیب کلمه یونانی psychē (به معنای نفس، اصل زندگی، روح) با logia (که از کلمه یونانی logos به معنای گفتار، کلمه، دلیل) گرفته شده است.
امروزه روانشناسی به علم یا مطالعه ذهن و رفتار می پردازد. بسیاری از شاخه های این علم بر اساس رشته خاصی که به آن تعلق دارند متمایز می شوند، مانند روانشناسی جوانان، روانشناسی کودک و روانشناسی ورزشی و سایر موارد.
روانشناسی علم تازه ای بوده و بیشتر پیشرفت های آن به 150 سال اخیر باز می گردد. با این حال، ریشه آن را می توان به یونان باستان، 400 تا 500 سال قبل از میلاد نیز ردیابی کرد. به دست آوردن درک عمیق تر و بیشتر از روانشناسی می تواند به افراد کمک کند تا به بینش هایی در مورد اعمال خود و همچنین درک بهتر افراد دیگر دست یابند.
همچنین روانشناسی رشته ای است که علاوه بر مطالعه فرایند ها و رفتار های ذهنی افراد، به مطالعه بیماری های روانی نیز می پردازد که شامل تشخیص، درمان، پیشگیری و مدیریت بیماری ها و اختلالات روانی است. در اینجا چندین تعریف معروف دیگر از روانشناسی را مشاهده می کنید.
به سختی می توان همه چیز هایی را که روانشناسی در بر می گیرد در یک تعریف مختصر به تصویر کشید، اما موضوعاتی مانند رشد، شخصیت، افکار، احساسات، عواطف، انگیزه ها و رفتار های اجتماعی تنها بخشی از آنچه روانشناسی به دنبال درک، پیش بینی و توضیح آن است را نشان می دهند.
تعریف روانشناسی از دیدگاه های مختلف
همچنین روانشناسی رشته ای است که علاوه بر مطالعه فرایند ها و رفتار های ذهنی افراد، به مطالعه بیماری های روانی نیز می پردازد که شامل تشخیص، درمان، پیشگیری و مدیریت بیماری ها و اختلالات روانی است. تعاریف معروف دیگر از روانشناسی توسط منابع دیگر شامل موارد زیر است:
- به گفته انجمن روانشناسی بریتانیا، روانشناسی مطالعه علمی افراد، ذهن و رفتار است. روانشناسی هم یک رشته علمی پر رونق و هم یک عمل حرفه ای مهم است.
- به گفته انجمن روانشناسی آمریکا، روانشناسی مطالعه علمی رفتار افراد و فرآیند های ذهنی آنها است.
- روانشناسی به نام ویلیام مک دوگال اینگونه تعریف می کند که علمی است که هدف آن درک و کنترل بهتر رفتار ارگانیسم به عنوان یک کل است.
- جان بی واتسون تعریف می کند که علم رفتار است.
- فلدمن تعریف می کند که مطالعه علمی رفتار و فرآیندهای ذهنی است. این رشته نه تنها شامل کارهایی می شود که افراد انجام می دهند، بلکه شامل افکار، احساسات، ادراک، فرآیند های استدلال، خاطرات و حتی فعالیت های بیولوژیکی می شود که عملکرد بدن را حفظ می کنند.
- ویلیام جیمز، آن را علم زندگی روانی، پدیده ها و شرایط آن می داند.
- وودورث روانشناسی را به عنوان علم فعالیت های فرد تعریف می کند.
- چارلز ای. اسکینر تعریف می کند که روانشناسی با پاسخ به هر نوع موقعیتی که زندگی ارائه می دهد سروکار دارد. منظور از پاسخ یا رفتار، همه مدل فرآیند، سازگاری، فعالیت و تجربه ارگانیسم و فرد است.
- جان دیویی می گوید علم حقایق یا پدیده ها یا خود است.
- به گفته هیلگارد، اتکینسون روانشناسی علمی است که رفتار و فرآیند ذهنی را مطالعه می کند.
- لنگفیلد و ولد در خصوص ماهیتش گفتهاند و این دانش را مطالعه ماهیت انسان می دانند.
- بنا به تعریف کورت کافکا، مطالعه علمی رفتار موجودات زنده در تماس آنها با دنیای بیرون است.
- به گفته جیمز درور نیز، علم مثبتی است که رفتار انسان ها و حیوانات را مطالعه میکند، تا جایی که این رفتار به عنوان بیانی از زندگی درونی، فکر و احساس در نظر گرفته شود که ما آن را زندگی روانی مینامیم.
تاریخچه روانشناسی چیست؟
در حالی که روانشناسی امروزی منعکس کننده تاریخ غنی و متنوع این رشته است، خاستگاه آن به طور قابل توجهی با مفاهیم معاصر این رشته متفاوت است. برای به دست آوردن درک کامل از روانشناسی باید تاریخچه و ریشه های آن را دانست.
این که چگونه به وجود آمد؟ از چه زمانی شروع شد؟ چه کسانی مسئول تأسیس روانشناسی به عنوان یک علم جداگانه بودند؟ روانشناسی معاصر به طیف وسیعی از موضوعات علاقه مند است و به رفتار و فرآیند ذهنی انسان از سطح عصبی تا سطح فرهنگی نگاه می کند.
روانشناسان مسائل انسانی را که قبل از تولد شروع می شود و تا زمان مرگ ادامه می یابد، مطالعه می کنند.
با درک تاریخچه، می توانید درک بهتری از نحوه مطالعه این موضوعات و آنچه تاکنون آموخته ایم به دست آورید. روانشناسی از همان ابتدا با سوالات متعددی روبرو بوده است. پرسش اولیه در مورد تعریف روانشناسی به تثبیت آن به عنوان علمی جدا از فیزیولوژی و فلسفه کمک کرد.
روانشناسی به عنوان یک رشته علمی مجزا بیش از 100 سال است که وجود داشته است، اما از آغاز زمان، مردم به دنبال درک طبیعت انسان و حیوان بوده اند. همچنین برای سالیان سال شاخه ای از فلسفه بود تا اینکه یافته های علمی در قرن نوزدهم به آن اجازه داد تا به یک حوزه جداگانه برای مطالعه علمی تبدیل شود.
نخستین دانشمندان
در اواسط قرن نوزدهم تعدادی از دانشمندان آلمانی (یوهانس پی مولر، هرمان فون هلمهولتز و گوستاو فچنر) اولین مطالعات سیستماتیک را در مورد احساس و ادراک انسان انجام دادند که نشان می داد فرآیند های ذهنی را می توان به صورت علمی اندازه گیری و مطالعه کرد.
آغاز ساختارگرایی
در سال 1879 ویلهلم وونت Wilhelm Wundt، فیزیولوژیست و فیلسوف آلمانی، اولین آزمایشگاه رسمی روانشناسی را در دانشگاه لایپزیگ آلمان تاسیس کرد. کار وونت اندیشه را به فرآیندهای ساده تری مانند ادراک، احساس، عواطف و تداعی تفکیک کرد. این رویکرد به ساختار تفکر نگاه کرد و به ساختارگرایی معروف شد.
در سال 1875 ویلیام جیمز William James، یک پزشک آمریکایی که به خوبی در فلسفه مسلط بود، برای اولین بار در ایالات متحده تدریس روانشناسی را به عنوان یک موضوع جداگانه آغاز کرد. او و دانش آموزانش شروع به انجام آزمایش های تجربی در آزمایشگاه کردند.
رفتارگرایی
بر خلاف ساختارگرایان، جیمز فکر می کرد که آگاهی پیوسته جریان دارد و نمی توان آن را بدون از دست دادن ماهیت اصلی خود به عناصر ساده تر تقسیم کرد.
به عنوان مثال، وقتی به یک سیب نگاه می کنیم، یک سیب را می بینیم، نه یک جسم گرد، قرمز و براق. جیمز استدلال میکرد که مطالعه ساختار ذهن به اندازه درک چگونگی عملکرد ذهن برای کمک به سازگاری با محیط اطرافمان مهم نیست. این رویکرد به کارکردگرایی معروف شد.
در سال 1913، جان بی واتسون John B. Watson، روانشناس آمریکایی، استدلال کرد که فرآیند های ذهنی را نمی توان به طور قابل اعتمادی مکان یابی یا اندازه گیری کرد و تنها رفتار قابل مشاهده و اندازه گیری باید مورد توجه روانشناسی قرار گیرد.
این رویکرد که به عنوان رفتارگرایی شناخته می شود، معتقد بود که همه رفتارها را می توان به عنوان پاسخ به محرک های موجود در محیط توضیح داد. رفتارگرایان تمایل دارند بر محیط و چگونگی شکل دادن به رفتار تمرکز کنند.
برای مثال، یک رفتارگرای سختگیر که سعی می کند بفهمد چرا یک دانش آموز زیادی مطالعه می کند، ممکن است بگوید به این دلیل است که معلمش برای گرفتن نمرات خوب به او پاداش می دهد. رفتارگرایان فکر می کنند داشتن انگیزه های درونی مانند میل به موفقیت یا میل به یادگیری غیر ضروری است.
روانشناسی گشتالت
تقریبا همزمان با رواج رفتارگرایی، روانشناسی گشتالت که توسط ماکس ورتهایمر Max Wertheimer، کورت کوفکا Kurt Koffka و ولفگانگ کوهلر Wolfgang Kohler پایه گذاری شد، در آلمان به وجود آمد.
روانشناسی گشتالت (کلمه ای آلمانی که به کلیت اشاره می کند) بر ادراک افراد متمرکز شد و مانند ویلیام جیمز استدلال کرد که ادراک و اندیشه را نمی توان بدون از دست دادن تمامیت یا ماهیت خود به قطعات کوچکتر تقسیم کرد. در واقع کل هر چیز فراتر از مجموعه اجزای آن است.
آنها استدلال کردند که انسان ها به طور فعال اطلاعات را سازماندهی می کنند و در ادراک، تمامیت و الگوی چیزها غالب است. به عنوان مثال، هنگامی که ما فیلم تماشا می کنیم، افراد و اشیاء را در حال حرکت درک می کنیم، اما چشم می بیند که فیلم ها واقعا چه چیزی هستند، تصاویر ثابتی که با سرعت ثابتی پشت هم نمایش داده می شوند.
زیگموند فروید Sigmund Freud، پزشک اتریشی و پدر روانکاوی، کار خود را در دهه 1890 آغاز کرد و روانکاوی را ارائه داد، که هم نظریه شخصیت و هم روشی برای درمان افراد دارای مشکلات روانی است. تاثیرگذار ترین سهم او در روانشناسی، مفهوم ناخودآگاه او بود.
از نظر فروید رفتار ما تا حد زیادی توسط افکار، آرزوها و خاطراتی که ما از آنها بی خبر هستیم تعیین می شود. خاطرات دردناک دوران کودکی از هوشیاری خارج می شوند و به بخشی از ناخودآگاه ما تبدیل می شوند و از آنجا می توانند بر رفتار تاثیر بگذارند.
روانکاوی به عنوان یک روش درمانی تلاش می کند تا این خاطرات را به آگاهی برساند و فرد را از تاثیر منفی آن ها رها کند.
دهه 1950 شاهد توسعه روانشناسی شناختی و انسانی بود. روانشناسی انسانگرا عمدتا توسط آبراهام مزلو Abraham Maslow ایجاد شد که احساس می کرد روانشناسی بیشتر بر ضعف انسان تمرکز کرده است تا قدرت و توانایی او، بیشتر از سلامت روان به بیماری روانی اهمیت داده شده و این که اراده آزاد را نادیده می گیرد. روانشناسی انسانگرا به چگونگی دستیابی افراد به پتانسیل منحصر به فرد خود یا خودشکوفایی می پردازد.
علم رواشناسی و اهمیت تاریخچه آن
قبل از آنکه به بررسی تاریخچه علم روانشناسی بپردازیم، شاید این جمله از آبراهام هَرولد مَزلو روانشناس امریکایی اغاز خوبی برای این مقاله باشد. “بهترین شیوهی تدریس اعم از اینکه جستار درس، ریاضی، تاریخ یا فلسفه باشد، این است که شاگردان را از زیباییهای پیرامونشان آگاه سازیم.” او که به عنوان پدر روانشناسی انسانگرایانه شناخته میشود، اهمیت آگاهی از تاریخچه علوم را اینگونه بیان کرده است.
شاید مطالعه تاریخ برای خیلی از انسانها کاری کسل آور و خسته کننده باشد ، آما آن ها حتما اهمیت دانستن آن را نمی دانند . به قول جورج سانتایانا فیلسوف، شاعر و رماننویس اسپانیایی (1863-1952) : “کسانی که تاریخ را نمی دانند محکوم به تکرار آن هستند.” که مستقیما یه تکرار شکست ها و از بین رفتن زمان اشاره دارد.
تاریخ روانشناسی مملو از فراز و نشیب ها و تضادهاست. یک تئوری روانشناسی ممکن است صحیح یا غلط باشد ، اما مکتب اندیشه یا تفکری که باعث پیدایش آن شده و چگونگی توسعه یا تغییر آن از اهمیت بیشتری برخوردار است. علم روانشناسی دارای تنوع تفکر ،اندیشه ها و نهایتا نظریه های بسیاری می باشد . مطالعه تاریخچه آن، کمک می کند تا در این تنوع سردرگم نباشیم و سیر حرکت و رشد آن را بدانیم. تمام نظریه های روانشناسی فعلی به نوعی تحت تأثیر کسی یا چیزی در گذشته قرار دارد. مطالعه تاریخ آن به ما نشان می دهد که چگونه این رشته در مواجهه با تغییرات فرهنگی، سیاست های مختلف، نوسانات اقتصادی و رویدادهای مهم دنیا از جمله جنگ ها رشد و توسعه یافته است.
امروزه بسیاری از اساتید برجسته معتقدند که به تاریخچه روانشناسی باید به عنوان بخشی از آموزش هر دانشجو در سطوح کارشناسی ارشد و حتی کارشناسی توجه ویژه ای شود. آنها می گویند که مطالعه موفقیت ها و اشتباهات این رشته، در کنار یافته های نوظهور امروز، به دانشجویان می آموزد که چگونه در مورد روانشناسی فکر انتقادی کنند.
در خصوص اهمیت آگاهی از تاریخچه روانشناسی هالپرن می گوید ، “ممکن است بزرگترین مشکل روانشناسی این باشد که اساتید مسلط بر تاریخ ، تاریخ را به اندازه کافی برای دانشجویان بالقوه و اساتید ارتقا نمی دهند زیرا تاریخ برای حفظ جایگاه خود به اندازه کافی مهم است.”
روانشناسی واژه ای 2500 ساله
روانشناسی (Psychology) کلمه ایست که خود را به گونه ای تعریف میکند. روان+شناسی (Psy+Chology) . علم روانشناسی در اواخر قرن 19 به وجود آمد اما ردپای این واژه را می توان در دوران طلوع فلسفه یونان باستان دید. واژه ای که از کلمه یونانی Ψυχολογία گرفته شده است (ψυχή + λόγος). البته به قولی Psyche (ψυχή) در زبان یونانی به معنی روح است و نه به معنی روان و ذهن ، به همین منظور آن را “مطالعه روح” می نامند.
در واقع نماد علم روانشناسی هم از همین واژه گرفته شده است. اولین حرف واژه ψυχή که بیست و سومین حرف الفبای یونانیست و سای خوانده می شود.
تعریف علم روانشناسی
در طول تاریخ علم روانشناسی به گونه های مختلفی تعریف شده است. در این بخش به بررسی تعاریف مختلف این علم توسط روانشناسان و دانشمندان بزرگ می پردازیم.
به گفته انجمن روانشناسی آمریکا روانشناسی یعنی “مطالعه علمی رفتار افراد و فرآیندهای ذهنی آنها”.
ویلیام مک دوگال روانشناس بریتانیایی (1871-1938) تعریف می کند: “روانشناسی علمی است که هدف آن درک و کنترل بهتر رفتار ارگانیسم به عنوان یک کل است.”
جان بی واتسون روان شناس آمریکایی (1878-1958) می گوید : «روانشناسی علم رفتار است. “
ویلیام جیمز(1842-1910) فیلسوف آمریکایی و بنیانگذار مکتب پراگماتیسم ، روانشناسی را علم زندگی ذهنی، پدیدهها و شرایط آن میداند.
رابرت وودورث دیگرروانشناس شناخته شده امریکایی (۱۸۹۶–۱۹۲۶) روانشناسی را به عنوان “علم فعالیت های فرد” تعریف می کند.
جان دیویی (۱۸۵۹ –۱۹۵۲) یکی از معروفترین فیلسوفان آمریکایی قرن بیستم می گوید: روانشناسی علم حقایق یا پدیده ها یا خود انسان است.
به قول کورت کافکا (۱۹۴۱-۱۸۸۶) ، «روانشناسی مطالعه علمی رفتار موجودات زنده در تماس آنها با دنیای بیرون می باشد .
و به گفته جیمز درور اسکاتلندی (1873-1950 )، «روانشناسی علم مثبتی است که رفتار انسانها و حیوانات را مطالعه میکند، تا جایی که این رفتار به عنوان بیانی از زندگی درونی فکر و احساس در نظر گرفته میشود که ما آن را زندگی ذهنی مینامیم».
اما امروزه در تعریفی ساده روانشناسی را میتوان چنین تعریف کرد:
مطالعه علمی رفتار و فرایندهای روانی
رد پای روان شناسی در 3500 سال پیش
“پاپیروس ایبرس” پاپیروسی است در حوزه پزشکی بر پایه گیاهان دارویی (پاپیروس نام گیاهیست که مصریان با آن کاغذ می ساختند) برای 1500 سال پیش از میلاد مسیح که توسط گئورگ ایبرس در مصر خریداری شد.
می توان گفت این پاپیروس به عنوان یکی از قدیمیترین و مهمترین پاپیروسهای پزشکی مصر باستان شناخته شده و اکنون در کتابخانه دانشگاه لایپزیگ در آلمان نگهداری میشود. یک طومار ۱۱۰ صفحهای که با خط مصری هیراتیک نوشته شده و حدود ۲۰ متر طول دارد.
قسمت جالب این پاپیروس فصلی است به نام “کتاب قلب ها” که چندین وضعیت روانی را شرح میدهد و در آن در خصوص اختلالاتی مانند افسردگی و زوال عقل توضیح داده شده است.
شاید می توان گفت اولین رد پای علم روانشناسی را در این پاپیروس میتوان پیدا کرد .
بعد از آن می توان به فیلسوفان یونانی افلاطون (428-347 قبل از میلاد) و ارسطو (384-322 قبل از میلاد) اشاره کرد. سوالاتی که این فیلسوفان مطرح کردند بسیار با سوالاتی که روانشناسان مطرح می کنند مشابهت دارد.
اما اولین جهش رو به جلو در برخورد با ذهن و روان انسان به عنوان کانون مطالعه علمی در دوره روشنگری قرن هفدهم رخ داد. بهویژه فیلسوفانی مانند کانت، گوتفرید لایبنیتس ویوهان کریستیان ولف در درک مفهوم ذهن وسواس داشتند، کانت به طور خاص روانشناسی را به عنوان زیرمجموعهای از انسانشناسی معرفی کرد.
1879 میلادی – ویلهلم وونت پدر علم روانشناسی تجربی
ویلهلم وونت (۱۸۳۲–۱۹۲۰) دانشمند آلمانی اولین کسی است که از او به عنوان روانشناس یاد می شود، شاید به همین علت بعضا او را پدر علم روانشناسی می نامند. کتاب معروف او با عنوان “اصول روانشناسی فیزیولوژیکی” در سال 1873 منتشر شد. وونت روانشناسی را مطالعه علمی تجربه آزمایشات می دانست و معتقد بود که هدف روانشناسی شناسایی مؤلفه های است که با باعث ایجاد افکار و احساسات می شود. او همانند یک شیمی دان تمامی افکار و احساسات را ثبت می کرد و به تجزیه تحلیل مولفه های تشکیل دهنده آن ها می پرداخت .
آنچه وونت به عنوان یک روش تحقیقاتی باور داشت، “دروننگری تجربی” بود. بررسی حالات روانی فرد توسط خودش. او سعی داشت با کنترل دقیق آزمایشی، شرایطی که در آن درونگری صورت می گرفت را ثبت کند. البته این کار او قوانینی داشت :
(۱) باید ناظرین بتوانند زمانی را که قرار است فرایند شروع شود تعیین کنند
(۲) ناظرین باید در بالاترین سطح توجه و آمادگی باشند
(۳) مشاهده بتواند بارها تکرار شود
(۴) شرایط آزمایشی-یعنی ایجاد تغییر در شرایط عامل تحریک به روی سوژه و مشاهده تغییرات حاصل
ویلهلم وونت آزمایش های خود را در آزمایشگاه خیلی مبتدی که در خانه خود ساخته بود شروع کرد و در خصوص نتایج بدست آمده دیدگاه های خود را می نوشت. بین سالهای 1858 تا 1862 همین نظریات را به صورت بخش بخش در کتابی به نام ” خدمتهایی به نظریهی ادراک حسی” ارائه کرد. اصطلاح روان شناسی آزمایشی برای اولین بار در همین کتاب استفاده شد. این کتاب را یکی از شاخص های به وجود آمدن علم روانشناسی می دانند.
وونت در سال 1879 آزمایشگاه روانشناسی خود را در دانشگاه لایپزیگ تأسیس کرد که به عنوان اولین آزمایشگاه روانشناسی دنیا معرفی می شود. او دانشجویان روانشناسی را با توجه به نظریه “خویشتن نگری” خود برای ایجاد و ثبت مشاهداتی که توسط تفسیر شخصی یا تجربیات قبلی جهتگیری شده بودند، آموزش داد.
در این آزمایشگاه، وونت و شاگردانش آزمایشاتی را روی زمانهای واکنش انجام دادند. یک سوژه، گاهی اوقات در اتاقی جدا از آن ها در معرض محرک هایی از جمله ، نور ، صدا و تصویر قرار می گرفت. آنها واکنش ها را نسبت به محرک ها تا یک هزارم ثانیه اندازه گیری می کردند.
سه بعدی احساسهای درونی
وونت از مشاهده خویشتن نگری خود نظریه ای را ارائه داد به نام ” سه بعدی احساسهای درونی “. او بر این باور بود که هیجانها ترکیبهای پیچیدهای از احساسات درونی ابتدایی هستند و با تعیین جایگاه آنها در ۳ بعد « خوشایندی – ناخوشایندی » ، « تنش – آرامش » و « برانگیختگی – خمودگی » میتوان آنها را بهطور مؤثر توصیف کرد.
البته این نوع آزمایشات وونت مورد انتقاد خیلی از همکارانش قرار گرفت. مسلما چون نتایج خویشتن نگری در افراد مختلف متفاوت بود، آن ها این روش را زیر سوال می بردند. چرا که خویشتننگری بهصورت تجربهای بسیار خصوصی می دانستند ، تجاربی با نتایج مختلف از انسان های مختلف و اینکه تکرار آزمایشات هم باعث تکرار نتایج یکسان از یک سوژه نمی شد؛ اما وونت باور داشت که با آموزش بیشتر و افزایش تجربه ناظرین این روش قابل اصلاح است.
او توانست در طول دوران فعالیت خود ۱۸۶ دانشجو را تحت آموزش های خود قرار دهد که به انتشار کار او کمک میکرد. با این حال، علیرغم تلاش های او این روند به شدت ذهنی باقی ماند و نظر مثبت کمی بین افراد را جلب کرد. در نتیجه، خویشتن نگری با درگذشت شاگرد وونت، ادوارد تیچنر، در سال 1927 از بین رفت.
1880 – مکتب پراگماتیسم یا عملگرایی – ویلیام جیمز
ویلیام جیمز William James، در سال 1842 در نیویورک سیتی آمریکا به دنیا آمد تا در طول عمر خود یگی از مکاتب مهم رو.انشناسی را که باعث توسعه این علم شد بنا کند. او بنیانگذار مکتب پراگماتیسم است.
پس از فارغ التحصیلی از دانشکده پزشکی هاروارد پس از یک دوره سه ساله عدم فعالیت، در سال به 1872به عنوان مربی فیزیولوژی تطبیقی دردانشگاه هاروارد به تدریس مشغول شد و بیشتر از سه سال طول نکشید که دوره های روانشناسی خود را آغاز کرد.
با گذشت ایام علم روان شناسی نیز با توجه به پیشرفت سایر علوم روز به روز پیشرفته تر می شد ولی ویلیام جیمز در سال 1890 با انتشار کتاب “اصول روان شناسی” مکتب جدیدی به نام را به دنیا معرفی کرد.
تا آن زمان تنها روان شناسی را با وونت و شاگرد خوبش تیچنر می شناختند؛ اما با معرفی مکتب پراگماتیسم یا عملگرایی ناگهان علم روان شناسی دچار تغییر و تحول بزرگی شد.
جیمز با تفکر ویلهلم وونت در مکتب ساختارگرایانه و تجزیه رویدادهای ذهنی مخالف بود. او بر کلیت یک رویداد متمرکز شد و تأثیر محیط بر رفتار را در نظر گرفت. او اعتقاد داشت، حقیقت یک ایده هرگز قابل اثبات نیست.
فلسفه پراگماتیسم یا «عملگرایی» منشأ حقیقت را در «سودمند بودن و عملی بودن» یک امر میدانست. حقیقت به چیزی گفته میشود که «سودمند» یا «عملی» باشد.
کارکردگرایی؛ هدف اصلی و روش
هدف اصلی کارکردگرایی در ابتدا تبیین فرایندهای ذهنی انسانها به روشی سیستماتیک و علمی بود. بنابراین ، کارکرد گرایان به جای مطالعه مستقیم آنها با درون نگری (روش اصلی ساختارگرایی) ، سعی در درک هدف آگاهی ، رفتار و اندیشه داشتند.
می توان گفت کارکردگرایی اولین جریان روانشناسی بود که اهمیت تفاوت های فردی را نشان داد. برخی از ابزارهایی که حتی امروزه نیز به طور گسترده مورد استفاده قرار می گیرند از این روند پدید آمده اند ، مانند تست های هوش یا مدل های شخصیتی.
علاوه بر این ، کارکردگرایان اولین روانشناسی بودند که سعی کردند روشی آماری و علمی را برای مطالعه ذهن انسان به کار گیرند. از این نظر ، ایده های وی پیشرو ایده هایی بود که در قرن بعد بر حوزه روانشناسی تسلط داشته و راه را برای جریاناتی مانند رفتارگرایی یا شناخت گرایی باز می کرد.
علی رغم این واقعیت که کارکردگرایی در طول تاریخ این رشته به طور گسترده مورد انتقاد قرار گرفته است ، اما این زمینه برای پایه گذاری آنچه امروزه از آن به عنوان روانشناسی مدرن می فهمیم ، بوده و در بسیاری از اولین کشف های مهم در این زمینه نقش داشته است.
1883 میلادی – بنیانگذار انجمن روانشناسی آمریکا – گرانویل استنلی هال
گرانویل استنلی هال Granvil Stanly Hall را بنیانگذار انجمن روانشناسی آمریکا می شناسند که تأثیر به سزایی بر روانشناسی تربیتی گذاشته است. او بیشتر تحقیقات خود را در خصوص دوران رشد کودکان و نظریه تکامل انجام داد. برای اولین بار در تاریخ روانشناسی مفهوم «نوجوانی» را بوجود آورد و آن را سالهای بین کودکی و بزرگسالی خواند. او نوجوانی را سالهای 14 تا 24 میدانست و معتقد بود که مردم در این دوران دوره طوفانی و پر استرس را پشت سر میگذارند و این دوران رنج و درد زیادی دارد . او نظریات خود را در این زمینه در دو کتاب بزرگ خود تدریس کرد، کتابهایی که در چند دهه بعد به مرجع اکثر بحثهای مربوط به نوجوانی تبدیل شد. طبق نظر سنجی که در سال ۲۰۰۲ در نشریه علمی Review of General Psychologyen منتشر شد، گرانویل استنلی هال را رتبه 72 در بین روانشناسان قرن بیستم قرار دادند.
تاسیس اولین آزمایشگاه و اولین مجله روانشناسی آمریکا
اما چیز دیگری که نام هال را در تاریخ روانشناسی برجسته کرد ، تاسیس اولین “آزمایشگاه روانشناسى آمریکا” در سال 1883 بود. او همچنین در سال ۱۸۸۷، مجله آمریکائى روانشناسى (American Journal of Psychology) را ‘تأسیس’ کرد که اولین مجله روانشناسى در آمریکا و اولین مجله روانشناسى علمى به زبان انگلیسى بود.
نظریه هال مبنی بر اینکه رشد ذهنی طی مراحل تکاملی پیش می رود، به بهترین وجه در یکی از بزرگترین و مهم ترین آثار او، “نوجوانی” (1904) بیان شده است. علیرغم مخالفت هال، به عنوان یکی از طرفداران اولیه روانکاوی، زیگموند فروید و کارل یونگ را به کنفرانس های بزرگداشت بیستمین سالگرد تاسیس دانشگاه کلارک (1909) دعوت کرد. هال روحیه ای پیشرو در تأسیس انجمن روانشناسی آمریکا داشت و به عنوان اولین رئیس آن انتخاب شد. او بسیار پر کار و با پشتکار بود ، در طول دوران عمر خود 489 اثر منتشر کرد که بیشتر در حوزههای روانشناسی بود از آثار مهم دیگر او می توان به ” پیری، آخرین نیمه زندگی” (1922) و “عیسی مسیح، در پرتو روانشناسی” (1917) اشاره کرد. او همچنین در کتاب “زندگی و اعترافات یک روانشناس” (1923) زندگینامه خود را منتشر کرد.
1886- اولین دکتری روانشناسی تاریخ – جوزف جاسترو
در تاریخ روانشناسی، جایگاه ویژه ای برای جوزف جاسترو روانشناس آمریکایی لهستانی در نظر گرفته شده است. او بیش از هر یک از روانشناسان اولیه آمریکایی دارای «اولین ها» است: اولین کسی که مدرک دکتری روانشناسی را از یک دانشگاه آمریکایی دریافت کرد (از دانشگاه جان هاپکینز در سال 1886). اولین کرسی گروه روانشناسی در دانشگاه ویسکانسین (1888)؛ دبیر اول انجمن روانشناسی آمریکا (1893)؛ اولین روانشناس که رسانه رادیو را را توسعه فرهنگ و دانش انتخاب کرد و برنامه های روانشناسی را ساخت (1926). و اولین رشته انگلیسی روانشناسی را برای ورود به مقطع دکترا را ایجاد کرد (B.A., University of Pennsylvania, 1882)
جاسترو یکی از اعضای بنیانگذار انجمن آمریکایی تحقیقات روانی برای مطالعه ” روانی و معنوی” بود. اعضای اولیه انجمن نسبت به پدیده های ماوراء الطبیعه بدبین بودند. جاسترو رویکردی روانشناختی به پدیدههای روانی داشت و در سال 1890 از جامعه کناره گیری کرد و به یک منتقد صریح فراروانشناسی تبدیل شد.
جاسترو یک شخصیت برجسته در زمینه روانشناسی ناهنجاری بود. او در کتاب “حقیقت و افسانه” در روانشناسی (1900) ادعاهای معنویت گرایی، تئوسوفی و علم مسیحی را رد کرد. او میخواست بفهمد که چرا مردم جذب آن شدهاند، چگونه در انجمن جای پایی پیدا کرده و طرفدارانش از چه شواهدی استفاده میکنند. او نوشت که بسیاری از مردم تصادف، رویاها و پیشبینیها را منابع اطلاعاتی بالاتر از علم میدانستند و نقش دانشمندان در کمک به مردم برای اینکه حقیقت را بفهمند و داستانهای غیرواقعی و خرافات را باور نکنند، نادرست میدانستند..
جاسترو روانشناسی باورهای ماوراء الطبیعه را مطالعه کرد و پدیده های ماوراء الطبیعه را “کاملاً غیرعلمی و گمراه کننده” دانست که نتیجه توهم، تقلب، زودباوری و غیرمنطقی است.
جاسترو به ادراک، به ویژه بینایی علاقه مند بود. او فکر می کرد که بینایی پیچیده تر از دوربین است و پردازش ذهنی تصاویر در تفسیر جهان نقش اساسی دارد. او این را از طریق توهمات نوری، از جمله توهم خرگوش-اردک که یکی از نظریه های وی بود نشان داد. او معتقد بود آنچه مردم می بینند به وضعیت عاطفی و محیط اطرافشان نیز بستگی دارد.
او در نوامبر سال 1892 با دیدن این تصویر در هفته نامه هارپر Harper که البته قبل از آن در مجله طنز آلمانی Fliegende Blätter چاپ شده بود، تئوری اردک-خرگوش را ارائه داد. او می گوید مغز انسان می تواند دو درک مختلف از یک شکل واحد داشته باشد. می تواند آن را به شکل سر یک خرگوش ببیند و هم به صورت سر اردک. او با استفاده با این نظریه قصد داشت نشان دهد که ادراک ما از تصویر فقط به آنچه می بینیم بستگی ندارد و به شاخص های دیگری نیز وابسته است. جالب است بدانید در سال ۱۹۹۳ دو روانکاو این شکل را در موقعیت های زمانی مختلفی به کودکان نشان دادند و از آنها پرسیدند که چه چیزی را می بینند. به شکل شگرف انگیزی کودکان در روزهای نزدیک عید پاک (خرگوش نماد عید پاک است) ؛ تقریبا همه خرگوش را می دیدند. در حالی که کودکان در ماهی دیگر تصویر اردک را دیدند.
از دیگر اقدامات جاسترو می توان به این اشاره کرد که برای تشخیص حرکت ناخودآگاه دست، ماشینی را اختراع کرد که او آن را اتوموگرافی نامید. او دریافت که وقتی از یک سوژه خواسته میشود روی یک شی تمرکز کند، دستش ناخودآگاه در آن جهت حرکت میکند. اثر این حرکت در افراد مختلف متفاوت بود.
جاسترو بر روی نابینایان نیز تحقیقات ویژه ای انجام داد. او دریافت که افرادی که بینایی خود را پس از شش سالگی از دست داده بودند، هنوز قادر به دیدن در رویاهای خود بودند و افرادی که بینایی خود را قبل از پنج سالگی از دست داده بودند، نمی توانستند. همین تفاوت در ادراک و سن برای افرادی که از دست دادن نسبی بینایی داشتند صادق بود. جاسترو به این نتیجه رسید که بینایی ذاتی نیست و رشد ذهنی قابل توجهی بین سنین پنج تا هفت اتفاق افتاده است. او خاطرنشان کرد که شنوایی، حس اولیه نابینایان، هم در بیداری و هم در خواب است. او گزارش های دست اولی از رویاهای افراد کم بینا، از جمله هلن کلر، جمع آوری کرد.
1888- جیمز مک کین کتل – پایه گذار تست روانشناسی
جیمز مککین کتل یکی از شخصیتهای مهم در روانشناسی و مطالعه هوش انسان است. او یک شخصیت رهبر،جسور و مدیر بود. دقیقا شخصی که میتوانست این علم را توسعه دهد. می توان گفت تأثیرشخصیت او بر روانشناسى آمریکا خیلى بیشتر از فعالیتهاى علمى او بوده است.
یکی از اهداف کتل این بود که روانشناسی به عنوان علمی همتراز با علوم فیزیکی و زیستی در نظر گرفته شود. او تمام سعی خود را برای رشد و توسعه این علم انجام داد. او غیر از آنکه ۲۶ سال، بالاترین مسئول روانشناسى در دانشگاه کلمبیا (colombia) – ، بزرگترین دانشگاه آمریکا بود. به عنوان سردبیر 6 مجله روانشناسی فعالیت میکرد. در یکی از سخنرانی خود در انجمن روانشناسی آمریکا اینچنین گفت :
“در هیاهوی شناخت هستی که در میان علوم به دست می آید، روانشناسی مدام در حال رشد است.
رشد آکادمیک روانشناسی در آمریکا در چند سال گذشته تقریباً بی سابقه بوده است. روانشناسی موضوعی ضروری در برنامه درسی مقطع کارشناسی است و در بین دروس دانشگاهی، روانشناسی اکنون از نظر تعداد دانشجویان جذب شده و از نظر اهمیت، رقیب سایر علوم پیشرو است. “
شاید یکی از اقدامات او که نامش را در تاریخ روانشناسی ثبت کرده است برمی گردد به زمانی که در لایپزیگ بود و زیر نظر وونت کار می کرد.او اولین آمریکایی بود که پایان نامه ای به نام تحقیق روان سنجی منتشر کرد.
اصطلاح آزمون روانى (Mental Test) را او اختراع کرد و خودش نیز مروج این آزمون ها شد . کتل را به نوعی رهبر این نهضت در آمریکا محسوب مى نامند .
پس از بازگشت او از اروپا، شاید هیچ شخص دیگری بیشتر به تقویت روانشناسی آمریکایی در اواخر دهه 1890 و اوایل دهه 1900 کمک نکرد. او بنیانگذار اولین شرکت روانشناسی (1921) و بنیانگذار انتشارات علمی (1923) نیز می باشد. وى سردبیر و ویراستار خوبى بود، چنانکه هیچ روانشناس دیگرى در وسعت و کیفیت در این کار بهخصوص، با او برابر نبود. او به طور همزمان با سازمانهای حرفهای بزرگ، از جمله انجمن روانشناسی آمریکا، انجمن آمریکایی اساتید دانشگاه، و انجمن آمریکایی برای پیشرفت علم، درگیر بود.
اما می توان مهمترین دستاورد این دوره را در انتشار مقاله ای به عنوان تحت عنوان “در باب ادراک اختلافات جزئی” On The Perception of Small Differences” در سال 1892 دانست. این مقاله در مورد خطاهاى مشاهده، نشاندهنده این است که کتل شروع به آوردن روشهاى آمارى در مطالعه مسائل روانشناسی، بهجاى کاربرد اختصاصى دروننگرى کرده بود . کتل در اینجا برای اولین بار دیدگاه کنشى را در پسیکوفیزیک و مسئله آستانه افتراقی را مطرح مىکند.
کتل در سال ۱۹۱۷ با توجه به تفکرش نسبت به جنگ و مخالفت های صریح خود در زمان جنگ جهانی اول از دانشگاه کلمبیا اخراج شد.
1986 – لایتنر ویتمر – اولین کلینیک روانشناسی
لایتنر ویتمر اولین شخصی که گامهای حیاتی در ایجاد و تعریف رشته روانشناسی بالینی برداشته است، یکی از اولین آمریکایی هایی بود که دکترای خود را زیر نظر ویلهلم وونت دریافت کردند. او یکی از اعضای اصلی انجمن روانشناسی آمریکا APA بود. اطلاعات زندگینامهای نسبتاً کمی در مورد او در دسترس است. در اواخر سال 1892، لایتنر ویتمر، که در آن زمان جوانی 25 ساله بود ، با کشتی بخار از اروپا، جایی که دکترای روانشناسی را زیر نظر ویلهلم وونت دریافت کرده بود، به خانه برگشت. ویتمر دوباره به دانشگاه پنسیلوانیا رفت، جایی که قبل از رفتن به لایپزیگ، دستیار جیمز مک کین کتل بود. هنگامی که در سال 1891، کتل سمتی را در کلمبیا پذیرفت، توافق شده بود که ویتمر برای کار در مقطع دکترا به لایپزیگ برود و در صورت موفقیت، به سرپرستی آزمایشگاه پنسیلوانیا روی بیاورد. بنابراین، در پاییز 1892، او یک دوره را آغاز کرد و به مدت 45 سال در دانشکده پنسیلوانیا مشغول به کار شد.
مقام برجسته او در تاریخ روانشناسی البته ناشی از نقش اصلی او در ایجاد و توسعه روانشناسی بالینی است. اما نام لایتنر ویتمر در تاریخ روانشناسی جهان به دلیل دیگری هم ثبت شده است. ویتمر اولین کلینیک رواندرمانی جهان را در سال 1896 در دانشگاه پنسیلوانیا تأسیس کرد. همچنین اولین دانشکده بیمارستان بالینی را در سال 1907 افتتاح کرد، این رشته کاربردی تر شد. در سال 1907، ویتمر همچنین اولین مجله این رشته را تولید کرد و اصطلاح روانشناسی بالینی را به معنای “مطالعه افراد، با مشاهده یا آزمایش، با هدف ارتقاء و تغییر” ابداع کرد.
1900 – زیگموند فروید – «تفسیر رویاها»
زیگیسموند شلومو فروید، (۱۸۵۶ –۱۹۳۹) در فرایبرگ امپراتوری اتریش متولد شد. پدرش، یاکوب، یهودی و تاجر پشم بود که شخصیتی سرد و مستبد داشت، در مقابل، مادری بسیار عاطفی او را حمایت می کرد.
فروید در سال 1873 از مدرسه اسپرل فارغ التحصیل شد و ظاهراً با الهام از خواندن عمومی مقاله ای از گوته در مورد طبیعت، به پزشکی علاقه مند شد.
در اواخر سال 1885 فروید وین را ترک کرد تا در کلینیک Salpetrière در پاریس تحصیلات خود را در مورد آسیب شناسی عصبی ادامه دهد و در آنجا زیر نظر ژان مارتین شارکو کار کرد. 19 هفته اقامت او در پایتخت فرانسه نقطه عطفی در زندگی حرفه ای او بود، زیرا کار شارکو با بیمارانی که به عنوان “هیستریک” طبقه بندی می شدند، فروید را با این احتمال آشنا کرد که اختلالات روانی ممکن است منشأ آنها در ذهن باشد نه مغز. نشان دادن ارتباط بین علائم هیستریک، مانند فلج اندام، و تلقین هیپنوتیزم توسط شارکو، به جای اعصاب در علت بیماری، بر قدرت حالات روانی دلالت دارد. اگرچه فروید به زودی ایمان خود به هیپنوتیزم را کنار گذاشت، اما در فوریه 1886 برای ایجاد انقلابی در تاریخ روانشناسی جهان به وین بازگشت.
فروید معتقد بود که رویدادهای دوران کودکی ما تأثیر زیادی بر زندگی بزرگسالی ما دارد و شخصیت ما را شکل می دهد. به عنوان مثال، اضطراب ناشی از تجربیات آسیب زا در گذشته یک فرد از آگاهی پنهان است و ممکن است در بزرگسالی مشکلاتی ایجاد کند.
بنابراین، وقتی رفتار خود را برای خود یا دیگران توضیح می دهیم ، به ندرت دلیل حقیقی انجام آن را توضیح می دهیم. این به این دلیل نیست که ما عمداً دروغ می گوییم. زندگی فروید وقف پیدا کردن ساختار و فرآیندهایی پنهانی بود که شخصیت اصلی را پنهان می کند.
در 24 ژوئیه 1895، فروید رویای خود را داشت که پایه و اساس نظریه او بود. او نگران یک بیمار به نام ایرما بود که در درمان آنطور که انتظار داشت خوب عمل نمی کرد. فروید در واقع خود را به خاطر این موضوع سرزنش می کرد و احساس گناه می کرد.
فروید خواب دید که در یک مهمانی با ایرما ملاقات کرده و او را معاینه کرده است. او سپس فرمول شیمیایی دارویی را دید که پزشک دیگری به ایرما داده بود و متوجه شد که بیماری او ناشی از سرنگ کثیفی است که پزشک دیگر استفاده کرده است. بدین ترتیب احساس گناه فروید برطرف شد.
فروید این خواب را به تفسیر آرزو تعبیر کرد. او آرزو می کرد که ای کاش وضعیت بد ایرما تقصیر او نبود و رویا با اطلاع دادن به اینکه پزشک دیگری مقصر است این آرزو را برآورده کرده بود. بر اساس این رویا، فروید در سال 1900 در ادامه پیشنهاد کرد که کارکرد اصلی رویاها تفسیر آرزوها است.
فروید بین محتوای آشکار یک رویا (آنچه رویا بیننده به خاطر می آورد) و محتوای نهفته، معنای نمادین رویا (یعنی آرزو ) تمایز قائل شد. محتوای آشکار اغلب بر اساس رویدادهای روز است.
فرآیندی که در آن محتوای نهفته به محتوای آشکار تفسیر می شود، رویاپردازی نامیده می شود. هدف از رویاپردازی تبدیل آرزوی ممنوع به شکلی که تهدیدی کننده نباشد است، در نتیجه اضطراب را کاهش می دهد و به ما اجازه می دهد به خواب ادامه دهیم.
جابجایی زمانی اتفاق می افتد که ما شخص یا شئی را که واقعاً نگران آن هستیم به شخص دیگری تبدیل می کنیم. به عنوان مثال، یکی از بیماران فروید به شدت از خواهر شوهرش رنجیده بود و او را به عنوان یک سگ یاد می کرد و در خواب دید که یک سگ سفید کوچک را خفه می کند.
فروید این را به عنوان نمایانگر تمایل او برای کشتن خواهر شوهرش تفسیر کرد. اگر بیمار واقعاً رویای کشتن خواهرشوهرش را می دید، احساس گناه می کرد. ضمیر ناخودآگاه او را به یک سگ تبدیل کرد تا از او محافظت کند. تفصیل ثانویه زمانی اتفاق می افتد که ضمیر ناخودآگاه تصاویر برآورده کننده آرزوها را در نظمی منطقی از رویدادها به هم متصل می کند و محتوای نهفته را بیشتر پنهان می کند. به گفته فروید، به همین دلیل است که محتوای آشکار رویاها می تواند به صورت رویدادهای باورپذیر باشد.
در کار بعدی فروید در مورد رویاها، او امکان وجود نمادهای جهانی را در رویاها بررسی کرد. برخی از این ها ماهیت جنسی داشتند، از جمله میله ها، تفنگ ها و شمشیرهایی که نشان دهنده آلت تناسلی بودند و اسب سواری و رقص که نشان دهنده آمیزش جنسی بود.
1901 – ادوارد برادفورد تیچنر – کتابچه راهنمای روانشناسی تجربی
ادوارد بی تیچنر، (1867- 1927) در چیچستر، انگلستان به دنیا آمد. این روانشناس انگلیسی یکی از چهره های اصلی تاسیس روانشناسی تجربی در ایالات متحده آمریکا است. تیچنر یکی از شاگردان روانشناس آلمانی ویلهلم وونت، بنیانگذار روانشناسی تجربی بود و در راه استاد خود به توسعه این نظریه پرداخت.
در سال 1890 تیچنر وارد آزمایشگاه ووندت در دانشگاه لایپزیگ شد و در سال 1892 دکترا گرفت. اگرچه ارتباط شخصی کمی با وونت داشت، اما به طور کامل به دیدگاه و نظریاتش اعتقاد داشت و از آن حمایت کرد. بررسی آزمایشات دقیق و توصیف تجربه آگاهانه او پس از ورود به دانشگاه کرنل، ایتاکا، نیویورک (1892) نیز ادامه داشت و به بیان دیدگاههای وونت پرداخت تا جایی که او استاد روانشناسی شد (1895-1927).
آثار و ترجمههای تینچر
تیچنر 11 اثر آلمانی از جمله کتاب های وونت و اسوالد کولپه را ترجمه کرد. او خود هشت اثر نوشت که بسیاری از آنها چندین ویرایش اصلاح شده را پشت سر گذاشتند و به چندین زبان ترجمه شدند.
مهمترین آنها، “روانشناسی تجربی”، در 4 جلد بود . (05-1901)، متشکل از دو کتابچه راهنمای دانش آموز و دو کتابچه راهنمای معلم. این کتابچهها که برای تمرین آزمایشگاهی طراحی شدهاند، که بر اساس آزمایشهای کمی و کیفی که در شیمی استفاده می شد، الگوبرداری شده است.
با انتشار کتابچه راهنمای روانشناسی تجربی، ادوارد برادفورد تیچنر ساختارگرایی را به ایالات متحده معرفی کرد.
روانشناسی تجربی کاربردی یا ساختارگرایی از روش های علمی برای جمع آوری داده ها و انجام تحقیقات استفاده می کنند.
روانشناسی تجربی به آزمایش نظریه های افکار، احساسات، اعمال و فراتر از آن انسان می پردازد. هر جنبه ای از انسان بودن که ذهن را درگیر می کند. این یک مقوله گسترده است که شاخه های زیادی را در درون خود دارد (مانند روانشناسی رفتاری، روانشناسی شناختی).
به یک معنا، همه روانشناسان را میتوان روانشناس تجربی در نظر گرفت، زیرا تحقیقات، پایه و اساس این رشته است و بسیاری از روانشناسان تمرکز حرفهای خود را بین تحقیقات، مراقبت از بیمار، آموزش یا مدیریت برنامه تقسیم میکنند. روانشناسان تجربی، با این حال، اغلب توجه کامل خود را به تحقیق – طراحی، اجرا، تجزیه و تحلیل و انتشار آن اختصاص می دهند.
ادامه دارد