بازدهی گروه بهتر است یا فرد؟ 9 مثال در تعریف هر کدام!

مسئله اختلاف درون گروهى مشکل پیچیده‌اى است که کل دنیا را درگیر خود کرده و باعث بروز مشکلات غیرقابل حلى شده است. گاهى به طور آشکار می‌توانیم ببینیم که گروه های اجتماعی به هم بد می‌کنند و دنیا را پر از ناآرامى مى‌نمایند.

آیا می‌توان افراد را ذاتا بد یا خوب دانست؟ این سوال پیچیده‌اى است که همیشه ذهن من را درگیر می‌کرد تا جایى که تصمیم گرفتم وارد شاخه روانشناسى شوم و فعالیت خود را در این زمینه شروع کنم و تحقیق مفصلى هم در مورد همکارى بین انسان‌ها و اطمینان آنها به هم انجام دهم.

بعد از سالها تحقیق و مطالعه در این زمینه به این نتیجه رسیدم که انسان‌ها در عین حال، هم خوب هستند و هم بد. البته این دیدگاه، متفاوت از نظرات سنتى یا قدیمى است که فقط به خوبى یا بدى بشر توجه می‌کنند.

بیشتر فلاسفه تاریخ، از نیچه گرفته تا شوپنهاور و از هابز تا استوارت میل، اعتقادى به خوبى مطلق بشر نداشتند و تصویر خیرخواهانه‌ای از بشریت ترسیم نکرده‌اند. این عقیده که «بیشتر آدم ها خوب هستند» توسط یک سرى از فیلسوف‌ها مثل ژان ژاک روسو بیان شده است.

این تحقیق در کنار دیدگاه‌هایى که بعدها در زیست شناسى، اقتصاد، روانشناسى و سایر شاخه‌هاى علمى بیان شد، نشان می‌دهد که طبیعت دوگانه بشر و اینکه انسان ها همزمان هم خوب هستند و هم بد، شگفت انگیز است.

انسان‌های خوب؛ گروه های بد؟

با این حال من به این نتیجه رسیدم که این طبیعت دوگانه بشر چندان هم تعجب برانگیز نیست. اطراف ما پر از افرادى است که همزمان هم می‌توانند خوب باشند و هم بد و هر روز از خود، این دوگانگى را نشان می‌دهند.

مردم به هم کمک می‌کنند، به نیازمندان و غریبه ها پول می‌دهند ولى با این حال همین مردم به همدیگر زور می‌گویند یا به غریبه‌ها فحاشى می‌کنند.

اگر در خیابان با اتومبیل خود مشغول رانندگی باشید و یکی از درب‌های اتومبیل به درستی بسته نشده باشد، یا تکه‌ای از لباس یکی از سرنشینان، بیرون درب ماشین قرار گرفته باشد و یک ساعت در شهر رانندگی کنید، حتما از تعداد سرنشینان اتومبیل‌های دیگر که از کنار شما می‌گذرند و این مهم را یادآوری می‌کنند تعجب خواهید کرد.

علاوه بر این، به نظر من تحقیقات علمى درباره اطمینان و همکارى بشر، شواهد محکمى از طبیعت دوگانه بشر را نشان می‌دهد: آدم‌ها خوب و بد دارند. (طرز تفکر من در این‌باره اینگونه است که نوع ادبیات خاصى که در علم وجود دارد، نشان دهنده این است که خوبى بشر ممکن است نسبت به بدى جنبه قدرتمندترى داشته باشد و بدى بیشتر به چشم کسى می‌آید که به او بدى شده نه کسى که بدى مى کند)

این دیدگاه درمورد طبیعت دوگانه بشر، چنین معمایى را در ذهن ما ایجاد می‌کند: خوبى و بدى بشر از کجا می‌آید؟ ما دقیقا کجا می‌توانیم خوبى و بدى را پیدا کنیم؟ این سوالات بدیهى، بلافاصله ممکن است بعد از فکر کردن به طبیعت دوگانه بشر به ذهن ما برسد. در ادامه جواب این سوال را می‌دهیم.

خوبى آدم‌ها، اغلب در درون یک رابطه و بین دو نفر اتفاق می‌افتد. مثلا شما می‌توانید رابطه محبت آمیزِ عمیقى بین پدرو مادر و فرزندان‌شان ببینید.

یا احساس همدردى شما نسبت به یک سگ بیشتر از تیتر یک روزنامه درباره فقیران گرسنه است. در اتفاق اخیری که در کشور استرالیا برای کوالاها افتاد، موج همدردی آنچنان قابل توجه بود که سلبریتی‌های اینستاگرامی زیادی در جهان (از بازیگران معروف پورن تا یوتیوبرها) هم از آن بهره برداری‌های خاصی کردند!

یا حتى برخى از زوجین، در اوایل رابطه عاشقانه خود، فداکاری‌هاى زیادى در حق همدیگر می‌کنند تا جایی که آنقدر حد این خوبی کردن‌ها زیاد می‌شود که ایجاد توقع کاذب کرده و بعضی مواقع پشیمانی هم به همراه می‌آورد.

الزاما نمی‌خواهیم در خصوص روابط عاشقانه و محبت آمیز میان افرادی که در یک رابطه هستند به ضرب المثل معروف «خوبی که از سر بگذرد، نادان خیال بد کند» اشاره کنیم.

مردم حتى خوبی‌هایشان را نسبت به افراد غریبه نشان می‌دهند. بدون شک، اگر نیازمندى در خیابان از افراد کمک بخواهد، بیشتر مردم به او کمک می‌کنند.

یا افرادى که نجیبانه و بدون آنکه نامى از خودشان فاش کنند، به غریبه‌ها کمک مى‌نمایند. اگرچه میانگین آمار خشونت‌ها براى رسانه‌ها و همچنین مردم واضح و آشکار است ولى اکثر مردم به طور فردى رفتار خوبى دارند. بیشتر مردم معمولا زباله نمى ریزند، به همدیگر فحاشى نمى کنند و بدون بلیط سوار اتوبوس یا قطار نمى شوند. هرچند که نباید فراموش کرد در بحث رسانه‌ها به طور کل مدیا به بالا بردن آمار بازدید خشونت، علاقۀ خاصی دارد تا جایی که امروزه می‌توان به نوعی از «پورنوگرافی خشونت» در رسانه اشاره کرد.

بنابراین ما در حالت عادى با یکدیگر مهربان هستیم. محبت و مقابله به مثل سریع روى دیگران تاثیر می‌گذارد. محبت، یک احساس فردى و حس ویژه‌اى است که توسط یک فرد خاص ابراز می‌شود نه یک گروه از افراد.

بنابراین ما در حالت عادى با یکدیگر مهربان هستیم. محبت و مقابله به مثل سریع روى دیگران تاثیر می‌گذارد. محبت، یک احساس فردى و حس ویژه‌اى است که توسط یک فرد خاص ابراز می‌شود نه یک گروه از افراد.

عمل متقابل یا مقابله به مثل هم در یک رابطه دو نفره راحت‌تر اتفاق می‌افتد تا در یک گروه سه یا چند نفره. یا مثلا حمایت و پشتیبانى از یکدیگر در یک رابطه دو نفره ساده‌تر از رابطه چند نفره است. با این حال ما در گروه‌هاى سه یا چند نفره هم حس خوبى داریم. اما چرا؟

واضح است که محبت و مقابله به مثل در گروه‌ها با زیاد شدن تعداد اعضاى گروه کمرنگ‌تر می‌شود ولی همچنان در رابطه‌هاى دو نفره در درون گروه‌هاى بزرگ خودش را نشان می‌دهد. شما یک کلاس پرجمعیت یا یک گروه بزرگ را به راحتى می‌توانید به گروه‌هاى دو نفره تبدیل کنید تا افراد دو به دو با هم کار کنند و نتایج خوبی هم به دست بیاید. ولى دلیل مهمى که افراد علاقه دارند در گروه‌هاى بیش از سه نفر همکارى کنند این است که نمی‌خواهند در انزوا قرار بگیرند و از جمع دور بمانند.

پس نتیجه بحث واضح است؛ خوبی‌ها در بین افراد موج می‌زند. اما جاى بدى کجاست؟ بدى در بین بشر برخلاف خوبى بیشتر در گروه‌ها اتفاق می‌افتد. اگرچه بخش اعظم زندگى اجتماعى ما در روابط  دو نفره است ولى بخش قابل توجهى هم در بین گروه‌هاى سه نفره یا بیشتر می‌گذرد.

ما براى گروه هایى که به آن تعلق داریم بهترین عملکرد خود را نشان می‌دهیم تا منافع یکدیگر و در نهایت منافع گروه را تامین کنیم. تقریبا همه چیز در ساختار یک گروه منظم، خوب است و اعضاى گروه، معمولا به هم ضرر نمی‌رسانند. ولى وجود گروه‌هاى مجزا، هزینه گزافى ممکن است براى جامعه داشته باشد.

چون چیزى که به نفع یک گروه است، ممکن است به ضرر گروه دیگر باشد و این باعث مى شود که گروه‌ها گاهى در مقابل یکدیگر قرار بگیرند.

نمونه‌های بارز این مساله را در سیاست کشورها می‌توان به خوبی مشاهده کرد. گروه‌های راستی و چپی، گروه‌های طرفدار دو تیم ورزشی، گروه‌های بیزینسی نتورک مارکتینگی و…

این مسئله معمولا در سطح کلان اجتماعى بیشتر دیده می‌شود. درحالى که گروه‌هاى اجتماعى کوچک می‌توانند عملکرد خوبى داشته باشند و ضررى براى دیگر گروه‌ها یا جامعه اطراف خود نداشته باشند ولى هرچه قدر گروه‌ها بزرگ‌تر می‌شوند، آسیب آنها هم ممکن است بیشتر شود.

اختلاف نظر گروه ها در خصوص مسائل مختلف جهان

مثلا در مورد موضوع تغییرات آب و هوایى کره زمین یا تغییر اقلیم، درحالى که بیشتر گروه هاى کوچک به خوبى این مسئله را مدیریت می‌کنند تا تاثیر مثبتى روى تغییرات آب و هوایى داشته باشند ولى در سطح بالاتر و در گروه هاى بزرگتر مثل ملت‌ها و جوامع، اتفاق مثبتى رخ نمى دهد.

حتى بدتر اینکه رهبران ملت‌ها و جوامع بزرگ فقط حرف می‌زنند و به هیچ توافق مثبتى با همدیگر در این زمینه نمی‌رسند تا سیاست هاى کلى براى مقابله با عواقب این تغییرات تصویب کنند.

به طور خلاصه، ملت‌ها نمی‌توانند به توافقى مشترک درباره یکى از نگران کننده ترین مسائل جهانى یعنى تغییرات آب و هوایى برسند درحالى که این مشکل روز به روز آسیب بیشترى به کره زمین و مردم می‌زند. اما دلیل این اتفاق واقعا چیست؟ چرا این توافق براى آنها تا این حد دشوار است؟ آیا رهبران کشورها نادان هستند؟ آیا به سایر ملت ها اعتماد ندارند؟ چه چیزى جواب این مسئله است؟

مسئله دیگرى که در سطح جهانى و بین جوامع بزرگ مطرح است، بحران مهاجرت به اروپاست. زمانى که این بحران، اروپا را فرا گرفت، به غیر از چند کشور محدود، بیشتر کشورهاى اروپایى تصمیم گرفتند که حل این معضل را به عهده کشورهایى مثل یونان و ترکیه یا شهر سیسیل واگذار کنند که با مهاجرین بیشترى مواجه هستند.

بیشتر کشورهاى اروپایى در ابتدا فقط نظاره گر اوضاع بودند و معتقد بودند این مشکل فقط متعلق به کشورهاى درگیر در این مسئله یعنى ترکیه، یونان و ایتالیاست و ربطى به بقیه کشورها ندارد چون مهاجرین به آن کشورها هجوم نبرده‌اند. حتى ایتالیا هم در ابتدا طورى با این مسئله برخورد کرد که انگار این مشکل، فقط مربوط به شهر سیسیل است. تمام این‌ها نشان می‌دهد که گروه‌هاى بسیار بزرگ یعنى جوامع و کشورها دچار بى مسئولیتى نسبت به همدیگر و یا حتى اعضاى خود هستند.

زمانی که یونان با بحران سنگین اقتصادی مواجه شد، آلمان در طی مذاکرات یوروگروپ، سیاست بسیار بسته و انقباضی را بر علیه یونانِ بحران زده اتخاذ کرد. وزیر دارایی آلمان در پاسخ به درخواست‌های کمک از سوی یونان گفت قرار نیست حداقل حقوق به مردم به علاوه تامین اجتماعی پرداخت شود و غرامت آن را آلمان بپردازد.

وقتى افراد در غالب گروه‌هاى اجتماعى بزرگ قرار می‌گیرند، اوضاع بدتر می‌شود و بدى بیشتر دیده می‌شود. چراکه افراد می‌خواهند فقط در خدمت گروه خودشان باشند بخصوص رهبرانى که در جوامع خود به حمایت اعضاى جامعه خود نیاز دارند، دیگر به منافع جوامع دیگر اهمیتى نمی‌دهند. بدتر اینکه افراد جامعه، فردى را به عنوان رهبر انتخاب می‌کنند که فقط به فکر منافع جامعه خودشان باشد حتى اگر به بهاى سنگینى براى جوامع دیگر ختم شود.

به طور مثال می‌توان به انتخابات اخیر در بریتانیا اشاره کرد که طی آن، بوریس جانسون پیروز میدان بود و جمع بزرگی از کارگران انگلیسی و حتی اسکاتلندی‌ها نیز به وی و البته به برگزیت رای دادند. جانسون در پاسخ به این آراء، اعلام کرد که دولتی مردمی تشکیل خواهد داد.

بوریس جانسون همچنین از طرفداران حزب کارگر که به گفته او شمار زیادی از آن‌ها برای اولین بار از حزب محافظه‌کار حمایت کردند، گفت که او یک “دولت مردمی” را رهبری خواهد کرد.

پیروزی بوریس جانسون در انتخابات؛ ترامپ و اتحادیه اروپا استقبال کردند

به نظر مى رسد که افراد گروه یا جوامع به راحتى نمی‌توانند اختلاف درون گروهى را حل کنند. حتى ممکن است مسئله از این هم پیچیده‌تر شود و کار به اصول اخلاقى کشیده شود. مثلا آیا یک سرباز فقط باید به کشور خود وفادار باشد یا به صلح جهانى؟ چه چیزى از نظر اخلاقى در سطح کلى جوامع خوب است و چه چیزى بد؟ آیا افراد باید فقط به فکر تغییرات آب و هوایى منطقه خود باشند یا تغییرات جهانى را هم مدنظر قرار دهند؟

نتیجه‌اى که در آخر می‌توانیم بگیریم این است؛ مردم خوب هستند ولى گروه‌ها نه! البته این جمله به معنى این نیست که گروه هاى اجتماعى عمدا نمی‌خواهند با سایر گروه‌ها تعامل داشته باشند بلکه آنقدر موانع زیاد بر سر راه تعامل بین آنها وجود دارد که این مسئله را تا حدى غیرممکن می‌کند. موانعى مثل عدم اعتماد به هم، رحم نکردن به همدیگر یا مقابله به مثل.

اما چه کارى می‌توان براى برداشتن این موانع انجام داد تا گروه‌هاى اجتماعى بزرگ بیشتر به هم اعتماد کنند و با هم تعامل بیشترى داشته باشند؟

در مبحث روانشناسى اجتماعى مطالب بسیار زیادى درباره فرضیه معروف تماس وجود دارد. فرضیه تماس می‌گوید که مردم نیاز دارند تا در تماس با اعضاى گروه‌هاى دیگر باشند. حتى گاهى اوقات، دوست شدن با کسى که تماس نزدیکى با گروه‌هاى دیگر دارد هم می‌تواند موثر باشد.

ولى با این حال، راه حل پیشنهادى من براى حل اختلاف بین گروه‌ها این است که بهتر است تماس و ارتباط بین افراد برقرار شود نه گروه‌ها؛ بخصوص زمانى که اعضاى گروه‌هاى مختلف داراى اهداف مشترک هستند و به طور رو در رو با هم ارتباط برقرار می‌کنند. چون تماس و ارتباط بین گروه‌ها احتمالا تاثیر کمترى دارد تا تماس افراد با همدیگر. درواقع مسئله اعتماد، درک و همکارى بین گروه‌ها، در اصل یک چالش میان فردى است.

مطلبی که خواندید ترجمه و اقتباسی از نوشتۀ پروفسور Paul van Lange استاد روانشناسی (اجتماعی) دانشگاه VU در آمستردام و دانشگاه آکسفورد بود. ما تلاش کردیم این مطلب را با نمونه‌های تصویری به همراه بومی‌سازی برای درک بالاتر، تقدیم کنیم. امیدواریم مورد توجه قرار گرفته باشد.

شما چه تجربه‌هایی از کار گروهی بزرگ یا گروهی کوچک دارید؟ کدام یک بیشتر برایتان نتیجه‌بخش بوده؟

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.