گاهی اوقات حتی قبل از اینکه بدانیم عاشق چه کسی شدهایم در دام عشق او گرفتار میشویم. دلیل اینکه عشق اینگونه ما را گرفتار میکند این است که در درون ما نیروهای ناخودآگاهی وجود دارد که به آنها واکنشهای شیمیایی بدن گفته میشود و کنترل آنها همیشه به دست خودمان نیست. پس، خودتان را بهخاطر اینکه عاشق کسی میشوید که به شما احترام نمیگذارد و مراقب شما نیست، سرزنش نکنید. چون تا قبل از اینکه رابطه عاشقانه شما به یکشکل ناخوشایند و سوءاستفادهگرایانه درنیامده، ارتباط صمیمی و نزدیکی با طرف مقابل خود دارید و دوست دارید این ارتباط و عشق را حفظ کنید.
البته نشانههای کوچکی از رفتار سوءاستفادهگرایانه در همان ابتدای رابطه ممکن است خودش را بروز دهد؛ ولی ما یا آن نشانهها را نمیبینیم یا اینکه آنها را نادیده میگیریم. چون افراد سوءاستفادهگر بهخوبی نقش بازیکردن را بلد هستند و آنقدر منتظر میمانند تا قلابشان به ما گیر کند و بعد ذات واقعی خود را نشان میدهند. تا آن زمان عشق در ما شکلگرفته و دیگر بهراحتی رهایمان نمیکند.
جداشدن از یک شخص سوءاستفادهگر و ترککردن رابطه با او سخت است. البته نه به معنی اینکه غیرممکن باشد، نه؛ بلکه زمان طولانیتری طول میکشد؛ چون ما با اینکه در کنار طرف مقابل خود احساس ناامنی میکنیم؛ ولی همچنان به او عشق میورزیم. تحقیقاتی که روی چنین رابطههای عاشقانهای صورتگرفته نشان میدهند که حتی قربانیان چنین روابطی به طور میانگین بعد از 7 بار تجربه تلخ آزار و اذیت بالاخره تصمیم میگیرند که برای همیشه این رابطه را تمام کنند.
ماندن در چنین رابطهای که تنها از شما سوءاستفاده میشود، ممکن است احساس تحقیرآمیزی به شما بدهد. آنهایی که چنین احساس تحقیری را درک نمیکنند ممکن است چنین سؤالی بپرسند که چرا عاشق یک آدم سوءاستفادهگر میشوند و با او در رابطه میمانند. جوابهای دقیقی برای این سؤالات وجود ندارد؛ ولی دلایل روشنی برای این اتفاق میتوان بیان کرد. انگیزههای ما برای عاشق شدن و ماندن در چنین روابطی آگاهانه و قابلکنترل نیستند. چون ما برای نجات از جدایی و تنهایی به شخص مقابل وابسته میشویم. این انگیزههای پنهان احساسات و رفتار ما را کنترل میکنند.
انکار برای نجات
اگر ما در خانوادهای رشد پیدا کرده باشیم که از احترام و محبت کافی برخوردار نبودیم و عزتنفس پایینی داشته باشیم، تمایل داریم که رفتار سوءاستفادهگرایانه شخص مقابل را انکار کنیم. ما در واقع انتظار رفتار محترمانه و محبتآمیز از شخص مقابل نداریم که بهتر از رفتاری که والدین یا اعضای خانواده با ما داشتند، رفتار کند. چون والدین با کنترلکردن، تحقیرکردن و یا تنبیه ما را عادت به تحمل چنین رفتار سوءاستفادهگرایانهای دادهاند. انکار رفتار طرف مقابل به این معنی نیست که ما نمیدانیم چه اتفاق بدی دارد برای ما میفتد. بلکه، رفتار شخص مقابل و تأثیر بدی که روی ما میگذارد را کماهمیت میدانیم و نادیده اش میگیریم. حتی ممکن است نتوانیم تشخیص بدهیم که این رفتار واقعاً یک سوءاستفاده است.
تحقیقات نشان میدهند که ما برای اینکه همچنان بهطرف مقابل خود وابسته بمانیم، واقعیت را انکار میکنیم. ما واقعیتها و احساساتی که معمولاً عشق را کماهمیت جلوه میدهند، به حداقل میرسانیم و یا آنها را تغییر میدهیم تا آنها را نادیده بگیریم یا خودمان را عمداً سرزنش کنیم تا همچنان به عشقورزی خود ادامه بدهیم. با آرامکردن شریک عاطفی خود و متوسلشدن به عشق، مانع آزار دیدن خود میشویم. به این شکل، عشق را بازسازی میکنیم و دوباره به احساس امنیت میرسیم.
تجسم، ایدهآلگرایی و اجبار تکرار
ما وقتی در دام عشق گرفتار میشویم، اگر روی زخمهایی که از کودکی بر روان ما جامانده کارنکرده باشیم، بیشتر مستعد این هستیم که تصویر ایدهآلی از طرف مقابل خود در اولین قرار بسازیم. ما احتمالاً به دنبال کسی هستیم که ما را به یاد والدین نداشتهمان بیندازد. ذهن ناخودآگاه ما در تلاش است تا در شرایط جدید با امید به مسلطشدن به شرایط و دریافت عشقی که در بچگی از آن محروم بودیم، گذشته را پاک کند و زخمهای قدیمی را تسکین بدهد. این حس امید باعث میشود که علامتهای هشداردهنده را نادیده بگیریم و نتوانیم مشکلات را پیشبینی کنیم.
چرخه سوءاستفاده
بعد از یک دوره از رفتار سوءاستفادهگرایانه، اغلب دورهای مانند ماهعسل وجود دارد. این بخش، قسمتی از چرخه سوءاستفاده است. شخص سوءاستفادهگر ممکن است به دنبال ایجاد وابستگی و صمیمیت باشد و رفتار عاشقانه، شرمگین یا نادم از خودش نشان بدهد. ما با دیدن این نوع رفتار و بدون توجه به شرایط دیگر، خیالمان راحت میشود که آرامش وجود دارد. قولهایی که شخص مقابل میدهد را با اینکه میدانیم هرگز اتفاق نمیافتد را باور میکنیم؛ چون وابسته به او هستیم و میخواهیم همچنان با او وابسته بمانیم. در نهایت، این پیوند عاطفی آنقدر شدید میشود که از سوءاستفاده هم فراتر میرود. ما آرزو میکنیم که دوباره به او احساس وابستگی پیدا کنیم.
شخص سوءاستفادهگر در اغلب مواقع ادعای عاشقی میکند. ما هم دوست داریم که ادعای او را باور کنیم و درباره رابطه خود با او اطمینان پیدا کنیم. در اینجا، انکار در ما یک نوع خطای حسی ایجاد میکند و تصور میکنیم که امنیت داریم. این نوع انکار به نام «چرخوفلک» انکار نامیده میشود که در رابطههای مستانه و غیرهوشیارانه اتفاق میافتد، وقتی که دو طرف در هنگام مصرف مشروب و در حالت غیرعادی بعد از قولهایی که در حالت هوشیاری به هم دادهاند، تجربهاش میکنند.
عزتنفس پایین
ما به دلیل اعتمادبهنفس و عزتنفس پایین، تحقیر، عیبجویی و سرزنشی که شخص سوءاستفادهگر میکند را باور میکنیم. این رفتار او باعث میشود که اعتمادبهنفس ما کمتر شود. او ازرویعمد چنین رفتاری میکند تا روی ما قدرت و کنترل داشته باشد. ما در واقع بهنوعی شستشوی مغزی میشویم تا اینطور فکر کنیم که برای درستکردن رابطه با او مجبور هستیم خودمان را تغییر بدهیم. در نتیجه خودمان را سرزنش میکنیم و برای برآوردهکردن نیازهای این شخص سوءاستفادهگر سختتر تلاش میکنیم.
ما چنین برداشتی برای خودمان داریم که شکافهای جنسیتی، خرده محبتها یا صرفاً نبود سوءاستفاده همگی نشانههایی از عشق هستند و امید ما را به بهترشدن رابطه زنده میکنند؛ بنابراین، باوجوداینکه اطمینان در درون ما کاهش پیدا میکند؛ ولی عشق و ایدهآلگرایی در ما نسبت به شخص سوءاستفادهگر دستنخورده باقی میماند. ما حتی به خودمان شک میکنیم که تمام تلاش خود را نکردهایم و حتی میتوانیم همه چیز را بهتر کنیم.
یکدلی
بسیاری از ما نسبت به شخص سوءاستفادهگر احساس همدردی و محبت داریم درحالیکه نسبت به خودمان اینطور نیستیم. ما از نیازهای خودمان آگاه نیستیم و وقتی میخواهیم آنها را مطرح کنیم احساس شرمندگی داریم. اگر شخص سوءاستفادهگر نقش قربانی را بازی کند، گناه ما را بزرگنمایی کند، تظاهر به پشیمانی کند، ما را سرزنش کند یا درباره یک گذشته پر از مشکل حرف بزند (که معمولاً چنین گذشتهای دارد) ما را نسبت به رفتار خود حساس میکند. ما با منطقیسازی، توجیهکردن و کمکردن دردی که متحمل میشویم، با او احساس همدردی سیستم میکنیم و در نتیجه انکار را در ذهن خود تقویت میکنیم.
بیشتر افراد قربانی معمولاً برای حمایت از فرد سوءاستفادهگر، رفتارهای ناشایست او را پنهان میکنند تا بدون احساس شرم یا همدردی، همچنان مورد سوءاستفاده قرار گیرد. این پنهانکاری یک اشتباه بزرگ است و به فرد سوءاستفادهگر قدرت بیشتری میدهد.
جنبههای مثبت
بدون شک فرد سوءاستفادهگر و رابطهای که با او داریم جنبههای مثبتی هم دارد که از آن لذت میبریم و یا دلمان برایش تنگ میشود؛ بهخصوص حس عاشقانهای که در ابتدای رابطه تجربه میکنیم و احساس خوبی که داریم. معمولاً بعد از جدایی این خاطرات را به یاد میآوریم یا وقتی که همچنان در این نوع رابطه هستیم، باز هم به دنبال تکرار چنین لحظاتی هستیم. تصور ما این است که اگر طرف مقابل ما فقط بتواند خشم خودش را کنترل کند یا با کمکگرفتن موافقت کند یا فقط یک چیز را در خودش تغییر بدهد، همه چیز در رابطه بهتر میشود. این همان انکار ماست.
افراد سوءاستفادهگر در اغلب مواقع حامیان خوبی هم هستند و زندگی اجتماعی خوبی را برای شخص مقابل خود فراهم میآورند یا استعدادهای خاصی دارند. افراد خودشیفته بهشدت ممکن است جذاب و دوستداشتنی باشند. بسیاری از افراد که با یک خودشیفته ازدواج کردهاند ادعا میکنند که از بودن در کنار چنین شخصی لذت میبرند و با وجود سوءاستفادههای آن شخص، باز هم سبک زندگی خود را دوست دارند. افرادی که دارای مرزبندی شخصیتی هستند، وقتی حال خوبی دارند، میتوانند با هیجان و شوروشوق خود زندگی شما را هم پر از شادی و نشاط کنند. افراد جامعهستیز میتوانند تظاهر به همان چیزی کنند که شما میخواهید درحالیکه فقط به هدف خودشان فکر میکنند و تا مدتی شما اصلاً متوجه نمیشوید که آنها چنین رفتاری دارند.
تقویت متناوب
ما وقتی تقویت متناوب رفتار مثبت و منفی را به طور غیرقابلپیشبینی و هر از چند گاهی از طرف مقابل خود میبینیم، مدام به دنبال بخش مثبت آن هستیم. این وجه مثبت ما را معتاد میکند. شریک عاطفی ممکن است از نظر احساسی غیرقابلدستیابی باشد یا از وابستگی گریزان باشد و فقط به شکل دورهای خواهان نزدیکی و صمیمیت باشد. او ناگهان ممکن است بعد از یک شب هیجانانگیز و جالب، گوشهگیری کند، ساکت شود و یا دوباره همان سوءاستفادهگر همیشگی شود. ما وقتی خبری از او نمیشنویم یا او را در کنار خود حس نمیکنیم، مضطرب و نگران میشویم و همچنان سعی میکنیم به او نزدیک شویم. ما برچسب غلطی به رنج خود میزنیم و آن را به نام عشق میخوانیم. بهخصوص افرادی که دارای اختلال شخصیت هستند ممکن است عمداً این کار را انجام دهند تا با طردکردن یا نگهداشتن ما، کنترل ما را به دست بگیرند. آنها نیازهای ما را به طور تصادفی برآورده میکنند. در نتیجه معتاد به منتظر ماندن برای یک پاسخ مثبت از سمت آنها میشویم.
هر چه زمان بیشتر میگذرد، دورههای دوری و کنارهگیری طولانیتر میشود؛ ولی ما در این مدت در رابطه جوری بار آمدهایم که دیگر فقط منتظر میمانیم تا نزدیکی و صمیمیت دوباره اتفاق بیفتد. این اتفاق را «آسیب پیوند» میگویند؛ چون دورههای زمانی تکراری از سوءاستفاده در رابطه رخ میدهد که رفتار متناوب پاداش و تنبیه باعث ایجاد نوعی از پیوند عاطفی میشود که در برابر تغییر مقاومت میکند. به همین دلیل است که چنین روابطی که با شریک سوءاستفادهگر دارید را بهسختی میتوانید ترک کنید و درنتیجه به شخص سوءاستفادهگر هموابسته میشوید.
ما وقتی تلاش میکنیم که در رابطه خود با شریک سوءاستفادهگر مطابق میل او رفتار کنیم یا او را از خودمان ناراضی کنیم، خود واقعیمان را گم میکنیم. کوچکترین ذره محبت و مهربانی که از شریک خود میگیریم تمام تلخی رفتار گزنده او را از بین میبرد؛ چون مدتی از محبت محروم ماندهایم و با کمی محبت و عشق احساس آرامش و آسودگی خواهیم داشت. این اتفاق چرخه سوءاستفاده را تقویت میکند.
شما وقتی شخص سوءاستفادهگر را تهدید به جدایی میکنید، او جذابیت خود را به شما رو میکند؛ ولی این کار اقدام موقت دیگری برای حفظ کنترل بر شماست. بعد از ترککردن او ممکن است گوشهگیر شوید. همچنان دلتان برای او تنگ میشود یا همچنان عاشق همسر سوءاستفادهگر قبلی خود باشید. ما وقتی حس میکنیم که کاملاً تحت کنترل شریک سوءاستفادهگر خود هستیم و نمیتوانیم از دست آسیبهای جسمی که او به ما وارد میکند رها شویم، ممکن است دچار «سندروم استکهلم» شویم. سندروم استکهلم اصطلاحی است که برای افراد شیفته یا اسیر به کار میرود. هر رفتار محبتآمیز یا حتی نبود خشونت از طرف شریک ما نشانهای از دوستی و مهربانی اوست. شخص سوءاستفادهگر به این شکل کمتر تهدیدآمیز به نظر میرسد و درنتیجه ما چنین تصوری در ذهن خود داریم که او دوست ماست و ما با هم صمیمی هستیم.
این اتفاق در روابط خودمانی و محرمانه میافتد؛ چون بهخاطر قدرت احساسات، جذابیت جسمی و پیوند جنسی خطر کمتری دارند. ما اشتباهی کردهایم و همچنان به خطای خود وفادار هستیم. ما در واقع میخواهیم از شریک سوءاستفادهگر خود مراقبت کنیم نه از خودمان چون به او وابستگی عاطفی داریم. ما از اینکه با دیگران راجع به این رابطه تلخ حرف بزنیم، یا این رابطه را ترک کنیم و یا حتی به پلیس زنگ بزنیم احساس گناه و ترحم میکنیم. دیگران هم وقتی تلاش میکنند به ما کمک کنند دچار احساس ترس و تهدید میشوند. مثلاً، مشاوران یا قوانینی که قصد کمک به ما دارند را بهعنوان مداخلهگرهایی میبینیم که میخواهند ما را شستشوی مغزی دهند و ما را از هم جدا کنند. این احساس باعث بدتر شدن این پیوند مسموم میشود و ما را گوشهگیر کرده و از کمک دیگران محروم میکند؛ دقیقاً همان چیزی که شریک سوءاستفادهگر میخواهد.
مراحلی برای نجات از این رابطه مسموم
اگر احساس میکنید که در چنین رابطه مسمومی گرفتار شدهاید یا نمیتوانید همسر قبلی خود را فراموش کنید، این مراحل را انجام بدهید:
- از مشاورهها و حمایتهای تخصصی کمک بگیرید. در جلسات مشاورهای جمعی شرکت کنید و از تجربیات کسانی که همدرد با شما هستند استفاده کنید.
- اطلاعات و آگاهی خود را بالا ببرید و انکار خود را به چالش بکشید.
- هر گونه خشونت از سوی شریک خود را گزارش کنید و برای مراقبت از خود در برابر خشونت و سوءاستفاده عاطفی راهکاری پیدا کنید.
- وقتی دلتان برای شریک سوءاستفادهگر تنگ میشود یا نیازمند توجه او هستید، در ذهن خود والدینی را برای خود تصور کنید که جایگزین والدین شما میشوند و بهتر از آنها هستند. درباره رابطه خود بنویسید و برای رنج خود عزاداری کنید.
- بیشتر به خودتان عشق بورزید. نیازهای خود را برآورده کنید.
- یاد بگیرید که برای خود حد و مرزهایی داشته باشید و به آنها پایبند شوید.
مطلبی که خواندید توسط Kimberly Drake و Sandra Silva Casabianca نوشته شده و توسط دکتر Lori Lawrenz در 24 ژوئن 2021 مورد بازبینی نهایی و بررسی علمی قرار گرفته است. فاخته آن را در شهریور 1402 با ایجاد تغییراتی منتشر کرد. تغییرات اشاره شده، آسیبی به اصل متن نزده است؛ بلکه مواردی بوده است که بیشتر به جنبه های مختلف زندگی آمریکاییها اشاره دارد. جهت دسترسی به اصل مطلب به زبان انگلیسی میتوانید بر روی منبع در انتهای این مقاله کلیک کنید.