ما وقتی ازدواج میکنیم، در ابتدای زندگی متاهلی هر نوع قولی که فکرش را بکنید به همسر خود می دهیم. خود مسئله ازدواج ذاتا یک قرارداد و تعهد و مجموعهای از قولهای کوچک و بزرگ است.
اما زمانی که به شکل جدی به این قولها و تعهدات فکر می کنیم، تعهداتی که به شکل بدیهی فرض میشود که طرفین ازدواج به آن عمل کنند، اگر خنده دار نباشند، قطعا با واقعیت در تضاد خواهند بود. نگاه من به این مسئله به عنوان یک مشاور ازدواج و کسی است که سالهاست زندگی متاهلی را تجربه کردهام. البته عمیقا خود هم از فواید ازدواج سود و از آن لذت میبرم.
اشکالی ندارد اگر پس از ازدواج تغییر کنیم
گاهی اوقات از مراجعین خود میشنوم که از همسر خود گلهمند هستند که خواستههایشان دیگر مثل اوایل ازدواج نیست و فرق کردهاند. مثلا همسرشان در ابتدای ازدواج فرزند میخواست ولی بعد از مدتی دیگر نمیخواهد بچهدار شود.
یا مورد دیگر اینکه نسبت به خواستهها و نیازهای اوایل ازدواج دیگر حسی ندارند و حتی احساس گناه یا تقصیر میکنند. مثلا وقتی که یکی از طرفین در گذشته علاقه به زندگی در روستا داشت ولی حالا دیگر این را نمیخواهد و به اجبار آن را تحمل میکند.
من هر روز داستانها و ماجراهای زیادی را از زنان و مردانی میشنوم که نسبت به خواستهها و نیازهای خود در گذشته احساس سردرگمی دارند و احساس میکنند گیر افتادهاند.
گاهی اوقات خواستهها و توقعات ما از همسرمان درطول زمان تغییر میکند. مثلا ممکن است ابتدا جذب ویژگیهایی مثل آرامش یا اعتماد به نفس در همسرمان شده باشیم و شاید فقط همین ویژگیها ما را جذب او میکرد و باعث جلب رضایت درونیمان میشد.
اما بعد از گذشت چند سال، دیگر چنین نیازی به آرامش همسر خود نداریم (شاید در طول این چند سال، این نیاز توسط همسر ما به طور کامل برآورده شده باشد) و حالا تغییر کردهایم و نیازهای جدیدی مثل ماجراجویی یا هیجان در خود احساس میکنیم. به عبارتی، به خواسته خود رسیدهایم و اکنون میخواهیم دنیای جدیدی را تجربه کنیم.
یا شاید در ابتدای ازدواج، جذب ویژگیهای مختلف یا تفاوتهای همسرمان شویم و در ابتدا علاقه داشته باشیم که شباهت کمتری به او داشته باشیم یا احساس وابستگی کمتری داشته باشیم.
در واقع این فضای احساسی که در ابتدای ازدواج در آن حال و هوا بودیم باعث میشد که حس قضاوت شدن نداشته باشیم. اما بعد از مدتی دیگر چنین حسی نداریم و می خواهیم با همسر خود یک روح در دو بدن باشیم، حس وابستگی داشته باشیم و بخواهیم که عمیقا ما را درک کند و بتوانیم تجربیات خود را با هم به اشتراک بگذاریم.
همه پس از سالها زندگی مشترک تغییر میکنند
ما همزمان که تغییر میکنیم، خواستههایمان هم از همسرمان تغییر میکند. درواقع، در طول سالها زندگی در کنار همسر خود، چالههای روحی و عاطفی را پر میکنیم و دیگر از همسرمان توقع نداریم باز هم نیازی که برآورده شده را تامین کند و میخواهیم دیگر مثل قبل نباشد.
ولی همچنان، دچار احساس سردرگمی یا گناه نسبت به چیزی هستیم که ما را به همسرمان جذب میکرد ولی دیگر جزو نیازها یا خواستههای قبلی نیست.
با تغییرات پس از ازدواج چه کنیم؟
حال، در این شرایط، با تعهدات ازدواج چه باید بکنیم؟ وقتی مقوله ازدواج به معنی مجموعهای از قرادادها، قولها و تعهدات است ولی واقعیت این است که ما به مرور زمان تغیر میکنیم و بعد از مدتی، قولهایی که داده بودیم دیگر برایمان امکان پذیر و شدنی نیست، چه باید بکنیم؟
اگر هر دو طرف ازدواج یعنی هم زن و هم شوهر به مرور زمان در حال تغییر باشند، باید با تعهدات ازدواج چه کار کنند؟
کاری که باید انجام بدهیم این است که اول از همه، توقعات و انتظارات خود را از ازدواج و هر چیزی که آن را دربرمیگیرد پایین بیاوریم. ما نباید همسر خود را به خاطر تغییرات روحی یا شخصیتی سرزنش کنیم یا برعکس، نباید به خاطر آدم جدیدی که شدهایم و تغییر کردهایم مورد سرزنش قرار بگیریم.
تغییر کردن به معنای خیانت نیست!
اگر خود ما یا همسرمان نسبت به چیزی که در ابتدای ازدواج بودیم، حس متفاوتتری داشته باشیم، و زندگی و تجربه متفاوتی از آن چیزی که در اوایل ازدواج داشتیم، بخواهیم، این به معنای خیانت نیست. اگر ما تبدیل به کسی شویم که کاملا با گذشتهمان فرق دارد، به همسرمان یا زندگی مان خیانت نکردهایم.
مسئله یا سوال اصلی ما این نیست که آیا ما قرار است در طول ازدواج تعهدات و قولهایمان را بشکنیم! این مسئله بدیهی است و این اتفاق بالاخره میافتد!
ما فقط باید این حقیقت را بپذیریم. در واقع سوال اصلی این است که با قولها یا تعهداتی که شکسته میشوند یا تغییراتی که ناگهان ایجاد میشوند و معادلات را به هم میزنند و به مرور باعث میشوند همسری که قبلا میشناختیم را دیگر به خوبی نشناسیم و احساس دوری از او داشته باشیم را چه کنیم و چطور با آنها کنار بیاییم؟ چطور به ساز این تغییرات برقصیم؟
هر ازدواجی بالاخره نقطه پایانی دارد
تقریبا در هر ازدواجی، بالاخری روزی میرسد که متوجه میشویم همسر ما دیگر نمیتواند برای ما درست همان شخصی باشد که انتظار داشتیم و روزی متوجه میشویم که دیگر او خلاءهای زندگی را برایمان پر نمیکند و دیگر نمیتواند طبق تصورات قدیمی ما، امید و انگیزه ما برای زندگی باشد.
ما بالاخره به این واقعیت می رسیم که همسرمان هم یک انسان معمولی است و محدودیتها و ترسهایی برای خود دارد و تنها میتواند برای پیدا کردن مسیر زندگی خود تلاش کند.
همسر ما وسیلهای برای پر کردن خلاءها و نیازهای ما نیست. بالاخره روزی، دیر یا زود، تعهد او برای نجات دادن ما از دست کشمکشهای خودمان شکسته میشود و حسی از شکست قلبی و سرخوردگی ما را فرا میگیرد.
ولی ما به این دل شکستگی نیاز داریم تا به خودمان بیاییم و به بلوغ کامل فکری برسیم و مسئولیت کامل زندگی، نیازها و سوالهای بدون پاسخ خود را بپذیریم. یک رابطه طولانی مدت و سالم باید تا اندازهای برای ما ناامیدی و دلسردی هم داشته باشد.
ما برای اینکه واقعا به همسر خود عشق بورزیم، باید ابتدا تمام امیدی که به همسر خود بستهایم را از دست بدهیم. در واقع همسر ما جواب این مسئله است. ما وقتی این امید را از دست می دهیم در آغاز اتفاقی واقعی و قابل تحمل قرار می گیریم.
ما عهد و پیمانی که در زمان ازدواج میبندیم را به عنوان یک تعریف از هویت خود فرض میکنیم و احساسات و باور خود را در لحظه جاری شدن عقد، محصور در تعهدات ازدواج میدانیم.
این ازدواج است نه قرارداد تجاری که پای همه چیزش بایستیم!
اما باید یادمان باشد که ازدواج یک توافق برای ایستادن پای تمام قولها و تغییر نکردن و با همان هویت ماندن با همان احساساتی که در ابتدای ازدواج داریم، نیست. این اتفاق نه امکان پذیر است و نه عاقلانه.
اگر ما به ازدواج به عنوان تعهدی نگاه کنیم که قولهای عمل نشدنی هم دارد و پیمانهایی که شکسته میشوند را هم در بر میگیرد، آنگاه سوگندهای بهتری میخوریم.
درک ما از ازدواج باید به عنوان تعهدی باشد که به خواستههای همسرمان داریم و تمام تغییراتی که ممکن است در طول زمان داشته باشد را بپذیریم نه اینکه فرض کنیم همسر ما همیشه همانی خواهد ماند که ابتدای ازدواج دیدیم.
باید به او این فرصت را بدهیم که تبدیل به همانی شود که نیاز دارد. اگر زندگی متاهلی برای ما به این معنی باشد که اشتیاق به تغییر داشته باشیم، نه اینکه مدام یک سری چیزهای تکراری را بخواهیم، به علاوه نسبت به خواستهها و نیازهای واقعی خود در طول زمان و با تغییر روحیات خود، رک و شفاف باشیم و فارغ از دشواریهای این حقایق، با آنها ارتباط برقرار کنیم، زندگی متاهلی موفقتری خواهیم داشت.
با اینکه شاید این نوع دیدگاه و طرز تفکر، کفرآور به نظر برسد ولی شاید بد نباشد به ازدواج، دیگر به عنوان تعهدی برای یک عشق دائمی نگاه نکنیم بلکه با پذیرش این نکته که زندگی در طول زمان ما را در چه مسیری هدایت میکند و از ما چه آدم جدیدی می سازد، به همدیگر تعهد بدهیم که نسبت به هم عاشق و البته با هم صادق باشیم.
ما همان طور که با همدیگر در مسیر زندگی مشترک به پیش میرویم، میتوانیم و البته باید اینگونه باشیم که به تعهدات خود پایبند بمانیم و به همدیگر محبت و عشق بورزیم و مشوقی برای سفر زندگی همدیگر باشیم. این میتواند همان قول و تعهدی باشد که توانایی حفظ و عمل به آن را داریم.
ازدواج تجربه و تلاشی فوق العاده برای هر انسانی است و ارزش امتحان کردن را دارد. ولی اگر بخش انسانی را از معادله ازدواج حذف کنیم و یادمان برود آنهایی که درگیر این تجربه هستند انسانهایی با محدودیتهای زمینیاند نه موجوداتی فرازمینی، آنگاه ازدواج تجربه موفقی نخواهد بود.
جملۀ از اول ازدواج چنین گفته بودی را دور بریزید!
ما نمی توانیم و نباید از خودمان انتظار داشته باشیم که چون صرفا عبارت «قول میدهم» را به زبان میآوریم، کسی باشیم که اساسا و ذاتا آنگونه نیستیم.
ما با گذشت زمان تغییر می کنیم و عوض می شویم و این تغییر شامل احساسات ما هم می شود. همسرمان هم به مرور زمان تغییر میکند و رابطه ما هم شکل جدیدی به خودش میگیرد.
تغییر به معنای خیانت نیست. بلکه در اغلب مواقع به معنای رشد است. ما وقتی به انتظارات خود از ازدواج فکر میکنیم باید به این واقعیتها هم توجه کنیم. این واقعیت پذیرفته شده بحثی را درباره صمیمیت در رابطه و معنای آن در شریک شدن با انسان دیگری در مسیر زندگی باز میکند.
وقتی تعهدات و پیمانهای شکسته شده و تغییر یافته را به عنوان بخشی از رقص زندگی بپذیریم، همان سوگند «قول میدهم»ی را در زمان عقد و ازدواج به زبان میآوریم که با واقعیت سازگار باشد. ما وقتی از حقیقت یکدیگر آگاه باشیم، دیگر برایمان مهم نیست که این حقایق به چه شکلی خواهد بود و فارغ از همه چیز، عشق واقعی را زندگی میکنیم.
مطلبی که خواندید نوشته ای از Nancy Colier بود. خانم کولیر، رواندرمانگر بالینی دارای مجوز، مدرس ذهن آگاهی و نویسندۀ کتابهای “دعوت از یک میمون به صرف چای”، “قدرت خاموشی” و “نمیتوانم فکر کردن را متوقف کنم” است. آخرین کتاب او تحت عنوان “نمیتوانم فکر کردن را متوقف کنم” در سال 2021 منتشر شد. این کتاب، راهنمایی برای رهایی از اضطراب، استرس و همچنین نشخوار فکری-وسواسی است.